برشی از کتاب

اقسام رؤیای صادقه(برشی از کتاب ملکات)

این رؤیاهای صادقه دوگونه هستند: قسمِ نخست، آن دسته هستند که دقیقاً مطابق با آن‌چه قرار است در خارج تحقق پیدا کند، در عالم خواب به انسان نشان داده می‌شود؛ مانند خواب حضرت ابراهیم 7 که در عالم رؤیا دید: «يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى».[1]

ایشان چیزی را در عالم رؤیا دید که قرار بود دقیقاً و مطابق آن در عالم خارج تحقق پیدا کند، حضرت ابراهیم 7 نظر فرزند خود را جویا شدند و حضرت اسماعیل 7 نیز در پاسخ به پدرش عرض کرد: «قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»،[2] بنابر همین رؤیا بود که حضرت ابراهیم 7 فرزند خود را به قربان‌گاه برد و چون خواست حلقوم وی را ببرد، متوجه شد که به اذن الهی کارد تیز، گلوی او را نمی‌بُرَد و فدیه‌ای در عوض آن فرستاده شد.

نوع دوم رؤیای صادقه که اکثریت هم دارد، این است که عین آن‌ چیزهایی که انسان در عالم خواب می‌بیند، در عالم بیداری و خارج، تحقق پیدا نمی‌کند؛ بلکه باطن آن رؤیا تحقق پیدا می‌کند و از همین جهت است که نیاز به تعبیر دارند، در حالی‌که نوع نخست، نیازی به تعبیر نداشتند.

مراد از تعبیر و شخص معبّر

منظور از تعبیر “عبوردادن” است، تعبیر از باب تفعیل است. شخص “معبّر” نیز آن معنا و مفهوم را به عالَم خارج عبور می‌دهد، هنر معبّر همین است که از این ظاهر، انسان را به باطن عبور دهد، البته بین این ظاهر و باطن، مناسبت و سنخیتی وجود دارد و هر کسی نمی‌تواند از عهدۀ تعبیر خواب برآید. معبّر باید بتواند این مناسبت و سنخیت را کشف کند؛ زیرا ایشان مناسبت‌ها را در اختیار دارد و سنخیت‌ها را می‌شناسد، می‌تواند از این ظاهر، انسان را به باطن عبور دهد. شاهد این واقعیت، سورۀ یوسف است. زمانی‌که پادشاه مصر در خواب دید هفت‌گاو لاغر، هفت‌گاو چاق را خوردند و هفت‌خوشۀ خشکیده، هفت‌خوشۀ سبز را از بین بردند: «وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ».[3]

طلب تعبیر در این آیه، آن است که من را از این ظاهر به باطن عبور دهید، البته معبّرین در بیان تعبیرِ آن درماندند و نتوانستند آن را عبور دهند. از این رو توجیه کردند که اضغاث احلام یا همان خواب‌های آشفته است. ناگهان یکی از اطرافیان پادشاه که پیش از این با حضرت یوسف 7 در یک‌زندان محبوس بود، به یاد ایشان افتاد. به خاطر آورد که حضرت یوسف 7 هفت‌سال پیش، رؤیای او را نیز به نیکی و صحت تعبیر فرموده بود، از همین‌رو سراغ ایشان رفت و تعبیر را از آن جناب پرسید. حضرت نیز علاوه بر تعبیر رؤیای پادشاه، راه‌کاری هم برای حل مشکل پیش‌ِرو ارائه فرمود: «قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ؛ گفت: هفت‏‌سال پى‌درپى مى‌كاريد و آن‌چه را دِرو کردید، جز اندكى را كه مى‌خوريد در خوشه‌اش واگذاريد».[4]

«ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ؛ آن‌گاه پس از آن هفت‏‌سالِ سخت مى‌‏آيد كه آن‌چه را براى آن [سال‌ها] از پيش نهاده‏‌ايد، جز اندكى كه ذخيره مى‌‏كنيد، همه را خواهید خورد».[5]

منظور از بیان این مطلب آن است که روشن شود گاهی در رؤیای صادقه، خواب‌هایی دیده می‌شود و در عالم بیداری، جریان دیگری تحقق پیدا می‌کند. آن صحنه‌ای که دیده‌ایم، ظاهر اعمال است و آن‌چه در خارج تحقق پیدا کرده، باطن اعمال است.

علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) نیز بر این مطلب تأکید دارند که ما قائل به تجسم و تمثل اعمال هستیم؛ یعنی هرچند آن امور خارجی را که براساس ظواهر آیات برای ما بیان شده است، انکار نمی‌کنیم؛ اما عمدۀ عذاب‌ها و نعمت‌ها مربوط به درون و باطن هستند نه مربوط به بیرون، مانند همان که در ماه مبارک رمضان چیزی نخوردیم و ننوشیدیم، در ظاهر روزه‌ای گرفتیم و به تکلیف خود عمل کردیم؛ اما باطنِ این عمل در عالم برزخ و قیامت روشن می‌شود.

آیات تأییدکنندۀ تجسم اعمال در قیامت

آیۀ اول: یکی از اسماء قیامت، «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ»[6] است؛ یعنی روزی که باطن‌ها آشکار می‌شوند. ظاهر عمل این است که انسان مال یتیمی را خورده است، باطن این عمل در قیامت روشن می‌شود: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا؛ در حقيقت كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى‌‏خورند جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى‌‏برند و به زودى در آتشى فروزان درآيند».[7]

واژۀ «یأکلون» فعل مضارع است؛ یعنی کسی که مال یتیمی را بخورد، گویا همین الان آتش می‌خورد. در بیانات دینی هم آمده است که خوراک جهنمیان، آتش است. این آتش از درون آمده و همان‌طور که پیش از این گفته شد، هرکسی مهمان سفرۀ خودش است.

این روایت نیز در همین معناست: «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا؛ مردم در خواب هستند و زمانی‌که از دنیا رفتند، بیدار می‌شوند»،[8] کسی که مال حرام بخورد، گویا در خواب است و گمان می‌کند با آن مال حرام در حال خوردنِ غذای لذیذی است؛ اما در باطن و در حقیقت آتش دوزخ را می‌بلعد.

آیۀ دوم: خداوند می‌فرماید: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ؛ روزى كه هر كس آن‌چه كار نيك به‌جاى آورده و آن‌چه بدى مرتكب شده است، حاضرشده مى‌يابد و آرزو مى‌‏كند كاش ميان او و آن [كارهاى بد] فاصله‏‌اى دور بود و خداوند شما را از [كيفر] خود مى‌ترساند و [در عين حال] خدا به بندگان [خود] مهربان است».[9]

علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) می‌فرماید: «خداوند در این آیه نفرموده است: “یوم تجد کلّ نفسٍ جزاءَ ما عملت من خیرٍ محضراً”، خود عمل را که ظاهر قضیه بود، در دنیا دید و اکنون در سرای آخرت، باطنش را می‌بیند».

آیۀ سوم: خداوند سبحان می‌فرماید: «وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرًا؛ و هركار خوبى براى خويش از پيش فرستيد، آن را نزد خدا بهتر و با پاداشى بيش‌تر بازخواهيد يافت».[10]

در این آیه نیز نفرموده است: «تجدوا جزائه»؛ بلکه فرموده است همان کار را می‌یابید، نه جزا یا پاداش آن کار را».

آیۀ چهارم: «وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا؛ و كارنامۀ [عمل شما در ميان] نهاده می‌‏شود. آن‌گاه بزهكاران را از آن‌چه در آن است، بيمناك مى‌‏بينى و مى‌گويند: اى واى بر ما اين چه نامه‏‌اى است كه هيچ [كار] كوچك و بزرگى را فرونگذاشته، جز اين‌كه همه را به حساب آورده است و آن‌چه را انجام داده‌اند، حاضر يابند و پروردگار تو به هيچ‌كس ستم روا نمى‌دارد».[11]

در این آیه نیز نفرمود: «و وجدوا جزاء ما عملوا حاضراً»، خیر. خود آن‌چه را که حاضر کردند، می‌بینند و کوچک‌ترین ظلمی هم به کسی نمی‌شود.

آیۀ پنجم: «وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ جز در برابر آن‌چه كرده‌ايد، پاداشى نخواهيد يافت».[12]

نفرموده است :«ولا تجزون إلا جزاء ما کنتم…»، ما “جزا” نداریم، خود عمل را می‌بینیم.

آیۀ ششم: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ؛ پس هركه هم‌وزن ذره‏‌اى نيكى كند، آن را خواهد ديد».[13]

در این آیه نیز نفرموده است: «یری جزائه»؛ بلکه باطن اعمال برایمان نمودار خواهند شد.

آیۀ هفتم: «وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ؛ و بى‌ترديد جهنم بر كافران احاطه دارد»،[14] اسم فاعلی که در این آیه به‌کار رفته است، دلالت بر زمان حال دارد. همین حالا جهنم به انسان کافر، احاطه دارد و باطن آن در قیامت بر او نمایان می‎‌شود.

آیۀ هشتم: «وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ؛ و بعضى از شما غيبت بعضى نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟ از آن كراهت داريد [پس] از خدا بترسيد كه خدا توبه‏‌پذير مهربان است»،[15] وقتی از دیگران غیبت می‌شود، در ظاهر فقط بیان الفاظی است که ناپایدار هستند؛ اما باطن آن خوردن گوشت برادر مرده است که در قیامت بروز می‌کند.

آیۀ نهم: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ كسانى كه آن‌چه را خداوند از كتاب نازل كرده است، پنهان مى‌دارند و به آن بهاى ناچيزى به دست مى‌‏آورند، آنان جز آتش در شكم‌هاى خويش فرو نبرند و خدا روز قيامت با ايشان سخن نخواهد گفت و پاكشان نخواهد كرد و عذابى دردناك خواهند داشت».[16]

منظور این آیه نیز آن است کسانی که آیات الهی را تکذیب می‌کنند، گویا در حال حاضر آتش می‌خورند، منتها این خوردنِ آتش، در آخرت برایشان ظاهر می‌شود.

آیۀ دهم: «وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَی، وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى؛ و اين‌كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست، و كوشش او به زودى ديده خواهد شد».[17]

خداوند در این آیه نیز نفرموده است: «جزاء سعیه»؛ بلکه انسان، خودِ همان سعی را می‌بیند، این “سعی”، نماز، قرآن و سایر عبادات است.

این آیات مستند اصلِ نخست کتاب “انسان در عرف عرفان” بودند.

«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»،[18] پیش از این تأکید شد که با توجه به محتوای برخی از آیات از جمله آیۀ فوق، هر انسانی در سرای آخرت بر سر سفرۀ خود خواهد نشست.

 

کارکردِ قوۀ عاقله و حواس در سِیر نزولی و صعودی

در این اصل به سِیر نزولی تعبیر شد نه سِیر صعودی، دلیل آن هم این است که در سِیر نزولی، چیزی که در ابتدا نصیب انسان می‌شود، معناست؛ به این شرح که نخست قوۀ عاقله، دریافت‌هایی دارد و این دریافت‌های خود را در اختیار قوۀ خیال می‌گزارد. قوۀ خیال نیز آن معنایی را که قوۀ عاقله دریافت کرده است به صورتی متناسب با آن معنا درمی‌آورد، سپس آن صورت در اختیار حس مشترک قرار می‌گیرد. در ادامه قوۀ باصره، آن صورت را می‌بیند، این جریان خلافِ سِیر صعودی است.

انسان در سِیر صعودی، نخست صورت‌هایی توأم با ماده ادراک می‌کند. بعد در اختیار قوۀ خیال قرار می‌دهد. قوۀ خیال آن ماده را کنار می‌زند و صورتش را در اختیار می‌گیرد. سپس قوۀ خیال این صورت را به قوۀ عاقله می‌دهد. قوۀ عاقله نیز آن را به صورت “معنایی” جلوه می‌دهد. بنابراین یک‌سِیر نزولی و یک‌سِیر صعودی داریم و این دومورد کاملاً مخالف و عکس هم هستند.

در سِیر نزولی قوۀ عاقله در ابتدا معنایی را دریافت می‌کند، بعد در اختیار قوۀ خیال قرار می‌دهد، سپس آن معنا را به صورتی در می‌آورد. قوۀ خیال آن صورت را در اختیار حسِّ مشترک می‌گزارد و این حواس ظاهری، آن صورت را ادراک می‌کنند.

در سِیر صعودی ابتدا حواس، اشیاء را ادراک می‌کنند، سپس در اختیار قوۀ خیال قرار می‌دهند، خیال آن را از ماده، مجرد می‌کند و این صورتی را که قوۀ باصره از اشیای گوناگون دریافت کرده است، حفظ می‌کند و سپس در اختیار قوۀ عاقله قرار می‌دهد. قوۀ عاقله معنای باطنِ این صورت را در اختیار می‌گیرد. بنابراین در سِیر صعودی، آخرین چیزی که ادراک می‌شود، معناست، خلاف سیر نزولی که “معنا” اولین چیزی است که ادراک می‌شود.

این “معنا” دونوع است. قوۀ عاقله گاهی ذوات مجرد مانند عقول، ملائکه، ذات جبرئیل و اسرافیل را ادراک می‌کند و این ذوات مجرد را در اختیار قوۀ خیال قرار می‌دهد. قوۀ خیال نیز آن‌ها را به صورت انسان صورت‌گری می‌کند؛ چون انسان اشرف انواع است. در میان انواع گوناگونی که خداوند خلق فرموده است، هیچ‌نوعی به پای انسان نمی‌رسد، حتی انسان از ملک نیز بالاتر است. انسان مقام لایقفی دارد؛ یعنی هرچه جلو برود، هم‌چنان راه برای او باز است و بن‌بست ندارد. از همین روست که انسان مقام خلیفة اللّهی یافته است، این خلیفه باید با مستخلف خود، شباهت داشته باشد.[19]

در مجموع زمانی‌که انسان ذوات مجرد را ادراک کند و سپس در اختیار خیال قرار دهد، قوۀ خیال نیز آن‌ها را به صورت انسان درمی‌آورد. شاهد این پدیده، آن است که پیامبر اکرم 6 جبرئیل امین را به صورت جوانی زیبارو می‌دید؛ یعنی به صورت دهیه کلبی می‌دید، بنابراین مدرکات عقول، گاهی ذوات مجرد مانند ملائکه هستند.[20]

گاهی مدرکات عقول از قبیل معانی هستند، نه اشیاء مجرد. زمانی‌که قوۀ عاقله، آن معانی را دریافت کرد، در اختیار قوۀ خیال قرار می‌دهد و قوۀ خیال آن معانی را به صورت الفاظ زیبا درمی‌آورد. گوش، آن الفاظ زیبا را می‌شنود. قوۀ خیال آن را در اختیار حس مشترک قرار می‌دهد و این قوۀ سامعه نیز می‌شنود. سرانجام کار به جایی می‌رسد که انسان یک‌چهرۀ زیبا می‌بیند و کلمات فصیحی از او می‌شنود، آن‌چه از تمثلات در خواب و بیداری نصیب انسان می‌شود، بر همین وجه است.

حقیقت تعبیر و تأویل رؤیا

تأویل رؤیاها نیز بر همین قِسم است که در عالم خواب، قوۀ عاقلۀ انسان، معنایی دریافت می‌کند و آن را در اختیار قوۀ خیال قرار می‌دهد. قوۀ خیال که کارخانۀ صورت‌گری است، صورتی متناسب با آن معنا می‌سازد. صبح که انسان از خواب برمی‌خیزد، آن صورت در خاطرش مانده است؛ اما از آن معنا بی‌خبر است. در واقع در خواب، هیچ‌صورتی به او ندادند؛ بلکه مطلبی داده‌اند. قوۀ خیال با توان خود صورتِ آن مطلب را ساخته است.

“معبر”، اسم فاعل به معنای عبوردهنده است و هنر وی همان است که مناسبت میان آن صورتِ در خواب و معنایش را بیابد و خواب را تعبیر کند، در واقع عبور دهد؛ مثلاً گاهی انسان خواب می‌بیند که شیر می‌نوشد. این نوشیدنِ شیر در خواب به آموختنِ علم برای قشر دانشجو و طلبه یا به‌دست‌آوردنِ منفعت برای صنف بازاری تعبیر می‌شود.

علم تعبیرخواب، اکتسابی نیست که انسان بتواند آن را آموزش ببیند و بیاموزد. این دانش از فیوضات خاصی است که خداوند به برخی از بندگان خود عنایت می‌کند تا بتوانند از صورت به معنا پِی ببرند؛ مانند هنر شعرگویی که آن نیز اکتسابی نیست. ارتباطی با سطح تحصیلات هم ندارد، البته خداوند بی‌جهت به کسی چنین عنایاتی ندارد؛ بلکه زمینه‌ای در افراد وجود دارد که چنین افاضاتی می‌شود.

علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) در بیان زمینۀ علم تعبیر خواب می‌فرمود: «زمینۀ توانایی بر تعبیرخواب این است که انسان یوسفی‌مشرب باشد؛ یعنی هرکس به گونه‌ای زندگی کند که عفیف و پاکدامن باشد، قدم در جای پای حضرت یوسف7 گذارد و از صحنه‌های گناه دوری کند، چنان عنایاتی نیز در حق او خواهد شد».

نمونۀ این اشخاص “ابن سیرین” است. ایشان جوان زیبارویی در مدینه بود که صحنه‌ای مانند آن‌چه برای حضرت یوسف 7 پدید آمد، برای ایشان نیز رخ داد؛ اما از گناه خودداری کرد و علم تعبیر رؤیا به او عطا کردند.

سؤالی که در این مبحث مطرح است “معبّر” چگونه و با چه کیفیتی این مناسبات را دریافت می‌کند؟ چگونه زمانی‌که دانشجویی خوابِ شیرخوردن ببیند، تعبیر به این می‌شود که دانشی نصیب او خواهد شد و اگر یک‌بازاری همان خواب را ببیند، تعبیر به برکت در رزق او می‌شود. پاسخ قانع‌کننده‌ای وجود ندارد، جز آن‌که معتقد باشیم این رهیافت و چینش مناسبات، عنایتی از سوی خداوند است.

خلاصۀ کلام در اصل دوازدهم همان بود که قوۀ خیال، صورت‌گری می‌کند و صورتی مناسب با معنا ارایه می‌دهد. “خیال” شأنی از شئونات نفس است. حقیقت آن است که همۀ حرکات و سکنات انسان به عهدۀ نفس اوست. شاید در ظاهر گمان کنیم که چشمِ سر، مناظر را رؤیت می‌کند؛ اما این نفس آدمی است که می‌بیند، دربارۀ قوۀ سامعه و سایر قوا نیز به همین ترتیب است. این قوا جدا از نفسِ انسان نیستند و هر کدام شأنی از شئونات آن محسوب می‌شوند.

مورکی بر کاغذی دید او قلم   گفت با مور دگر این راز هم
که عجایب نقش‌ها آن کلک کرد   هم‌چو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد
گفت آن مور دوم اصبع‌ست آن پیشه‌ور   وین قلم در فعل فرع‌ست و اثر
گفت آن مور سوم کز بازو است   کاصبع لاغر ز زورش نقش بست
هم‌چنین می‌رفت بالا تا یکی   مهتر موران فطن بود اندکی
گفت کز صورت مبینید این هنر   کان به خواب و مرگ گردد بی‌خبر
صورت آمد چون لباس و چون عصا   جز به عقل و جان نجنبد نقش‌ها[21]

“ورد” همان گُل است و نوکِ قلم را “کِلک” گویند. در این ابیات آمده است که موری نوکِ قلمی را بر کاغذ دید که نقش و نگار می‌آفریند. به مور دیگری گفت: این نوکِ قلم چه هنرآفرینی‌ها می‌کند! مور دوم بیش‌تر اندیشید و دانست که انگشتی این قلم را در دست گرفته است؛ اما مور سوم که عمیق‌تر می‌اندیشید، پِی به وجود بازویی برد که این انگشت را هدایت می‌کند تا بالاخره موری که از همه آگاه‌تر بود، گفت: نقاش اصلی، “نفس” است.

ما نیز قائل به توحید افعالی هستیم، اصلاً نباید این “من” در کار باشد. اگر سخن از نشست و برخاست می‌شود، همه به اذن الهی است. این نقاشی، نه کار قلم است، نه کار انگشتانِ دست و نه بازوی انسان. این موارد همه وسیله و واسطه هستند و نقش اصلی را نفسِ انسانِ نقاش به عهده دارد، این مطلب دربارۀ همۀ افعال انسان صادق است. اگر نیک بنگریم خواهیم دانست که نقش اساسی از آنِ خداوند سبحان است:

به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را   اگر نازی کند آنی فرو ریزند در هم قالب‌ها[22]

به‌عنوان مثال گمان ما بر این است که روشناییِ اتاق از جانب سیم و چراغ است؛ اما در حقیقت پشتوانۀ این روشنایی، نیروگاه برق است. اگر نیروگاه برق دچار اختلال شود، بهترین چراغ‌ها و سیم‌ها نیز پاسخگوی نیاز ما نخواهند بود.

سخن علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) این است که این قوۀ خیال با همۀ دستاوردها و ویژگی‌هایش تنها شأنی از  شئون نفس است و این نفس دارای شئونات و مراتبی است. از شئونات آن قوۀ عاقله، قوۀ متخیله، حواس، ادراکات ظاهری و قوای دیگر هستند.

رهاورد ما از این اصول آن است که سرای آخرت، کامل ترین نظام‌ است. نظام وجودیِ این دنیا براساس تدریج و تغییر است و حقایقی که در این عالم تحقق می‌یابد، نیازمندِ زمان است، باید خروج از قوه به فعلیت به صورت تدریجی صورت بگیرد، درحالی‌که امورِ نظام قیامت، تدریجی نیست؛ بلکه نظام آن‌جا براساس اراده‌هاست، مانند همان نامه‌ای که از جانب خداوند سبحان به بندۀ بهشتی تعلق می‌گیرد و در آن می‌فرماید: «تو نیز همانند من هرچه را اراده نمایی، محقق‌شده می‌یابی».

خداوند سبحان در قرآن می‌فرماید: «لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ؛ هرچه بخواهند در آن‌جا دارند و پيش ما فزونتر [هم] هست».[23]

ضمیر “فیها” به بهشت برمی‌گردد. این تحققِ خواسته‌ها و اندیشه‌ها، زمان‌بردار و تدریجی نیست، امروز و فردا ندارد. به محض اراده، به ایشان تعلق می‌گیرد.

وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ” نه تنها آن‌چه را که بهشتیان بطلبند در اختیار ایشان قرار می‌گیرد، بیش‌تر از آن نیز برای آنان مهیاست و این به جهت سبقت رحمت خداوند سبحان، بر غضب اوست. به همین سبب است که فرمود: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا؛ هركس كار نيكى بياورد، ده‌برابر آن [پاداش] خواهد داشت».[24]

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو   یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید   گفت با این همه از سابقه نومید مشو[25]

این بیان حافظ، عنایتی به این حدیث نبوی است: «الدنيا مَزرَعةُ الآخِرَةِ».[26]

مراد از واژۀ “سابقه” در این عبارت از دعای جوشن کبیر، روشن شده است: «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ».[27]

علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) در ادامۀ بیانات خود به آیه‌ای استناد فرموده است که بیانگرِ تفاوت این عالم با سرای آخرت است: «وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ».[28]

از این دوبخشِ آیه استفاده می‌شود که میان این دونشأه، تفاوت است. در این آیۀ شریفه، زندگیِ دنیا سرگرمی و بازیچه قلمداد شده است. در عبارت «لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»، واژۀ “لو”، دلالت بر امتناع دارد، تا زمانی‌که در این نشأۀ دنیا هستیم، از جزئیات عالم قیامت اطلاعی نداریم، همۀ ما مانند همان اطفالِ درونِ رَحِم مادر هستیم. هرقدر هم از عالم خارج از شکم مادر با این طفل یا جنین صحبت شود، تصور کامل و جامعی برایش فراهم نخواهد شد.

حضرت علامه در ادامه می‌فرماید: «باید در این عبارت “لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ” توجه خاص شود، این “لو” دلالت بر امتناع مطلوب می‌نماید؛ یعنی ما نمی‌توانیم از جزئیات قیامت مطلع شویم، نه از حقیقت بهشت آگاه هستیم و نه از واقعیت دوزخ. چگونه است که پس از هربار سوختن و خاکسترشدنِ اهل جهنم، مجدد، زنده می‌شوند و بار دیگر می‌سوزند».

در ادامه به روایتی از امام صادق 7 استناد شده است: «عن ابی بصیر قال سالت اباعبداللّه جعفربن محمد الصادق عن ارواح المؤمنین، فقال في الجنة على صور أبدانهم لو رأيته لقلت فلان؛ از امام صادق 7 سؤال شده است که ارواح مؤمنان پس از ارتحال کجا می‌روند؟ فرمود: به صورت ابدانشان به سر می‌برند، به گونه‌ای که اگر هریک را ببینی، می‌گویی فلانی است».[29]

منظور از ذکر این روایت، توجه به معاد جسمانی در نوع خاص خودش است.

تکامل برزخی ارواح

امیرالمؤمنین علی 7 می‌فرماید: «اَلْيَوْمَ فِي دَارِ عَمَلٍ وَ لاَ حِسَابَ وَ أَنْتُمْ غَداً فِي دَارِ حِسَابٍ وَ لاَعَمَلَ؛[30] دنیا جای عمل و آخرت سرایِ حساب‌رسی است»؛ یعنی در قیامت دست انسان از انجام هر عملی کوتاه است، آن‌جا فقط محل رسیدگی به حساب است، دنیا محل عمل است و میان این‌دو، عالم برزخ وجود دارد.

از روایات چنین برمی‌آید که انسان در عالم برزخ قادر است حرکت تکاملی کند و تغییری در احوال او ایجاد شود. این مطلب که برگرفته از برخی آیات و روایات است، در ضمن اصل دوازدهم به آن اشاره شده و در کتاب هزار و یک نکته، ذیل نکتۀ 637 این مطلب به صورت مبسوط نگاشته شده است.

زمانی‌که انسان از این دنیا رحلت کرد، شخصاً دیگر نخواهد توانست عملی انجام دهد؛ اما پروندۀ اعمالش هم‌چنان باز است و مختوم نشده است، علت این بازبودن به دو دلیل است:

نخست، باقیات الصالحات در امور خیر و دوم، باقیات الصالحات در محدودۀ امور شر، آیاتی نیز اثبات‌کنندۀ این ادعا هستند: «إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ»،[31] منظور از عبارت “ما قَدَّموا”؛ کارهایی است که خود انسان در این دنیا پیش فرستاده است و منظور از عبارت “آثارهم”، آن اعمالی است که پس از موتِ او هم‌چنان جاری است.

هم‌چنین می‌فرماید: «الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا»،[32] واژۀ “خیر” در زبان عربی به معنای “خوب‌تر” است. خداوند در این آیه می‌فرماید اگر کسی در این دنیا مال و فرزند نداشته باشد، گویا زینتی ندارد؛ اما آن‌چه ارزنده‌تر است، باقیاتِ صالحات است.

خداوند در سورۀ قیامت فرموده است: «يُنَبَّأُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ»،[33] گفته شد که واژۀ انسان از “نسیان” به معنای فراموشی گرفته شده است. ما اصولاً بسیاری از اعمال خود و حوادث گذشته را به مرور زمان فراموش می‌کنیم و البته این مسئله می‌تواند از الطاف الهی باشد؛ مثلاً کسی که یکی از نزدیکانش را از دست داده است، به مرور زمان او را از یاد می‌بَرد و غم و اندوهش کاهش می‌یابد.

یکی از کارهایی که در روز قیامت انجام می‌شود، آن است که بسیاری از اعمال گذشتۀ انسان را به یادِ او خواهند آورد. این ارائۀ اطلاعات، هم مربوط به کارهایی می‌شود که خود انسان شخصاً انجام داده و اکنون فراموش کرده است و هم مربوط به آن‌هایی می‌شود که پس از رفتنِ او از این عالم به حساب او به‌شمار آورده‌اند.

روایتی نیز در تأیید این مطلب از پیامبر اکرم 6نقل شده است: «قال اذا مات المؤمن انقطع عمله، الا من ثلاث، صدقة جاریة، أو علم ینتفع به کم بعده، أو ولد صالح یدعو له؛[34] زمانی‌که انسان از این دنیا رحلت کند، پروندۀ اعمالش بسته می‌شود؛ اما سه‌عمل او هم‌چنان به حسابش نگاشته خواهد شد: نخست علمی که مردم از آن سود ببرند. دوم، صدقۀ جاریه و سوم، فرزند صالح او که برایش دعا می‌کند».

نمونۀ مورد نخست این کتاب‌های ارزشمندی است که از گذشتگانی مانند شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ کلینی، علامه مجلسی و دیگران به یادگار برای ما مانده است و در طیِ این قرون هم‌چنان مورد استفاده قرار می‌گیرد.

صدقات نیز دونوع هستند: جاریه و غیرجاریه، گاهی انسان به نیازمندی کمک می‌کند و شخص نیازمند با آن پول، احتیاجات خود را برطرف می‌کند و پس از خرج‌کردن هم تمام می‌شود؛ اما آن صدقه‌ای که جاری است و جریان دارد، ساخت مکان‌های عام‌المنفعة مانندِ احداث مسجد، درمانگاه، بیمارستان، مدرسه و … از این نوع است، این بناها تا سالیان سال مورد استفاده قرار می‌گیرند و ثواب استفادۀ مفید از آن به روح بانیِ آن تعلق می‌گیرد.

سوم نیز داشتن اولاد صالح است. اگر انسان نیک بیاندیشد، حتی به خاطر دنیای پس از مرگش، نیاز است که فرزندانش را متدین و با مبادیِ آداب دینی تربیت کند؛ چون هرچه از اعمال خیر از این فرزندان صادر شود، ثوابی نصیب والدین آنان نیز خواهد شد. با توجه به این آیات و روایات روشن می‌شود که در عالم برزخ، انسان تکامل دارد و پروندۀ اعمال او هم‌چنان مفتوح است.

در عالم قیامت مراتبی برای انسان لحاظ شده است؛ مثلاً ممکن است که انسان موحد، برای مدتی به دوزخ انداخته شود؛ اما برای ابد در آن نماند. پس از پاک‌شدن از گناهان،  از دوزخ رها شود. شاید بتوان این مرتبه را نیز تکاملی در سرای قیامت دانست؛ اما معروف و مشهور آن است که قیامت، جای تکامل نیست، یعنی این تکاملی که به معنای خروج از حالت قوه به فعلیت باشد، در قیامت مطرح نیست. فقط در همین حد که انسان موحدِ گناه‌کار پس از توقفی در دوزخ، از آن‌جا بیرون شود و جزء بهشتیان قرار گیرد.

ابوعلی سینا در تعلیقاتِ خود بر کتاب ارزش‌مندِ “شفاء”، دربارۀ تکامل برزخی می‌فرماید: «عقل نمی‌تواند تکامل را در برزخ ثابت کند، همان‌طوری که عقل نمی‌تواند تکامل در برزخ را ممتنع بشمارد. برای هیچ‌کدام برهان عقلی نداریم؛ اما در آیات قرآن و روایات، مبحث تکامل برزخی، مطرح است و ما آن را می‌پذیریم. تنها یک‌مشکل اساسی مطرح است، این‌که هرکجا تکامل هست، به معنای خروج از قوه به فعلیت است، باید مادۀ مستعدی هم در کار باشد. امکان استعداد، موجبِ خروج از حالت قوه به فعلیت شود، بدن انسان در عالم برزخ مادی نیست و از نوع مثالی است».

عمدۀ مشکل در تکامل برزخی، همین عدم وجودِ بدن مادی است. در کتاب «هزار و یک نکته» علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) در ذیلِ نکتۀ 637 این مشکل را مطرح کرده است و با استناد به سخنان بزرگانی مانند فارابی، راه‌حلی نیز ارائه داده‌اند، خلاصۀ کلام آن‌که درست است هرجا تکاملی هست، باید تعلقی به ماده نیز باشد. آن ماده نیز استعداد داشته باشد تا از حالت قوه به فعلیت، درآید؛ مانند هستۀ میوه که استعداد درختِ میوه‌شدن در آن وجود دارد، اگر در شرایط مناسب و آب و خاک مرغوب قرار بگیرد، تبدیل به درخت می‌شود؛ اما انسان در عالم برزخ، این بدن مادی را دارا نیست که در صورت تعلقِ استعداد، بتواند این تکامل را نیز به همین صورت مادی به‌دست آورد، راه‌حلی که علامه حسن‌زاده (حفظه اللّه تعالی) در این مورد بیان کردند به این شرح است:

“تعلق”، انواعی دارد؛ هرجا که نفس ما به یک‌چیز مادی تعلق می‌گیرد، لازم نیست که آن شئ مادی، بدن باشد و ممکن است غیر بدن باشد. همۀ ما تعلقاتی داریم؛ مانند تعلق والدین به فرزند. آیا آن فرزند، بدنِ والدینِ خود است؟ قطعاً بدن نیست، تعلق است که این تعلق والدین به فرزندانِ خود یا برعکس، در سنین مختلف به صورت‌های متفاوت است. در سنین کودکی، یک‌نوع تعلق است. در نوجوانی تعلق دیگری حاکم است و در جوانی و بزرگ‌سالی نیز متفاوت خواهد بود. حتی تصویر انسان در آیینه نیز نوعی از تعلق است. این‌که در عالم برزخ، نفس انسان به بدن مادی، تعلق ندارد، مورد قبول است؛ اما نیازی نیست که تعلق به ماده به‌عنوان بدن برای نفس باشد. چه بسا در عالم برزخ، نفس ما یک‌نوع تعلق به امور مادی پیدا کند و در عین حال، بدن او هم نباشد».

علامه در ادامه تعلق به بعضی از اجرام فلکی و اجسام لطیف را نیز بیان می‌کند. در واقع مشکل ما این بود که بدن، مادی نیست؛ چون خروج از قوه به فعلیت، تعلق به ماده را می‌طلبد؛ اما با این بیان روشن شد که لازم نیست آن ماده حتماً بدن باشد، بنابراین پاسخ این مشکل که در عالم برزخ بدن مادی نداریم، این است که هرچند باید نفس به یک‌ماده، تعلق گیرد؛ اما نیاز نیست که این ماده حتماً بدن انسان باشد. ما اقسام و انواع تعلقات را داریم، در ادامۀ بیان اصل دوازدهم، اشاره‌ای به تجسم اعمال نیز می‌شود، این‌که در سرای قیامت ممکن است کسی به صورت خوک، آن دیگری به صورت میمون و … محشور شود.

حضرت علامه تأکید می‌فرماید در روایات، بحث تجسم اعمال نیست؛ بلکه آن‌چه مطرح است بحث “تمثّل” است، تمثّل ملکات اعمال که هم در جانب امور خیر و هم در حیطۀ امور شرّ جریان دارد. از این تمثل ملکاتِ اعمال، همان مبحث تجسم اعمال نیز برداشت می‌شود. در واقع سخن از جسم مادی نیست؛ بلکه تمثل است و این عنوان “تجسم اعمال” از بیاناتی است که راجع به تمثل ملکاتِ اعمال برگرفته‌ شده است؛ اما چنین عنوانی از زبان معصوم صادر نشده است، این برداشت خود ما در حدِّ فهم قاصر ماست.

در ادامه، یازده‌اصل از اصولی را که حکیم ملاصدرا در کتاب «نفس أسفار» در باب معاد جسمانی مطرح کرده است، در این مبحث نقل می‌فرماید.

علما دربارۀ معاد جسمانی، اتفاق نظر دارند که این مطلب یقینی است و رخ خواهد داد تا آن‌جا که علامه مجلسی ادعای اجماع میان همۀ فرقه‌های مسلمانان کرده است؛ اما این سؤال مطرح است که انسان با کدام جسم در معاد حاضر خواهد شد؟

در پاسخ به این سؤال دو دیدگاه وجود دارد: نخست این‌که با همین جسم دنیوی، در روز قیامت محشور خواهیم شد، بیش‌تر عالمان همین دیدگاه را پذیرفتند و ظاهر برخی از آیات نیز بر این امر دلالت دارد.

دیدگاه دوم معتقد است که معاد جسمانی وجود دارد؛ اما نه با این جسم. بلکه نیاز به جسمی متناسب با سرای آخرت است. جسمی که نیاز به خواب و دفع فضولات ندارد، پیری و فرسودگی نیز ندارد. حکیم ملاصدرا ;با تبیین یازده‌اصل، درصدد تقویت دیدگاه دوم است و مخالفت‌هایی که با علم فلسفه در برخی از محافل می‌شود، عمدتاً به همین بحث مربوط است.

 

[1] . اى پسرك من من در خواب [چنين] مى‌‏بينم كه تو را سر مى‌بُرم. پس ببين چه به نظرت مى‌‏آيد. الصافات (37): 102.

[2] . گفت: اى پدر من آن‌چه را مأمورى بكن، ان شاء اللّه مرا از شكيبايان خواهى يافت. همان.

[3] . و پادشاه [مصر] گفت من [در خواب] ديدم هفت‌گاو فربه است كه هفت [گاو] لاغر آن‌ها را مى‌خورند و هفت‌خوشۀ سبز و [هفت‌خوشه] خشکيده ديگر. اى سران قوم اگر خواب، تعبير مى‌كنيد دربارۀ خواب من به من نظر دهيد. یوسف (12): 43.

[4] . همان، آیۀ 47.

[5] . همان، آیۀ 48.

[6] . الطارق، (86): 9.

[7] . النساء (4): 10.

[8] . محمدبن حسین شریف الرضی، (خصائص أمیرالمؤمنین)، ج 1، ص 112.

[9] . آل عمران(3): 30.

[10] . المزمل (73): 20.

[11] . الکهف (18): 49.

[12] . یس (36): 54.

[13] . الزلزلة (99): 7.

[14] . التوبة (9): 49.

[15] . الحجرات (49): 12.

[16] . البقره (2): 174.

[17] . النجم (53): 39ـ40.

[18] . آل عمران(3): 30.

[19] . مقام انسان از جن نیز بالاتر است؛ چون شنیده نشده است که پیامبری از جن باشد؛ اما در قرآن آمده است که جنیان مجذوب قرآن شدند و برخی به آن ایمان آوردند. در مکه مسجدی به نام “جن” وجود دارد که ملاقات پیامبر اکرم ؟ص؟ با سران طایفۀ جن در این مکان بوده است. آیات سورۀ جن نیز آن‌جا نازل شده است.

[20]. علم الهدی، رسائل الشریف، ج 4، ص 25

[21] . مولوی، مثنویِ معنوی، دفتر چهارم، بخش 138.

[22] . سید میرزا محمدرحیم بیدل شیرازی، دیوان اشعار، شعر هزاران نقش.

[23] . ق (50): 35

[24] . الانعام (6): 160

[25] . دیوان حافظ شیرازی، غزل شمارۀ 407

[26] . شیخ کلینی، شرح الکافی، ج ‏۷، ص ۱۲۰، الحدیث الثانی و التسعون.

[27] . «ای کسی که رحمت وی بر خشم و غضبش، پیشی جسته است»، دعای جوشن کبیر، بند نوزدهم.

[28] . اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيچه نيست و زندگى حقيقى همانا [در] سراى آخرت است. اى كاش مى‌دانستند. العنکبوت (29): 64

[29] . شرح العیون، ص 734.

[30] . شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 52.

[31] . آرى ماييم كه مردگان را زنده مى‏‌سازيم و آن‌چه را از پيش فرستاده‌اند با آثار [و اعمال]شان درج مى‌‏كنيم. یس (36): 12.

[32] . مال و پسران زيور زندگى دنيايند و نيكي‌هاى ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر اميد [نيز] بهتر است. الکهف (18): 46.

[33] . و در آن روز انسان را از تمام كارهايى كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مى كنند. القیامة (75): 13.

[34] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 22

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *