اولیا الهی صاحبان عقلهای کامل و روندگان بهسوی خداوندند که چون بهوسیله سلوک از نفس و صفات ان و همچنین از قلب و صفات قلبی عبور کردند به مقام سررسیده و به نامش سری معنی قلب و نفس و احساس را درک میکنند زیرا به نور حس محسوسات و به نور خیال متخیلات و به نور وهم موهومات را درک میکنند و چون از مقام سر عبور کرده به عالم روح رسیدند به نور روح، مقام سر را درک میکنند و باز چون از عالم روح گذر کرده و به ساحل دریای حقیقت رسیدن به کمک انوار مشاهداتِ صفات جمال، عالم ارواح و هرچه را به پایینتر از عالم ارواح است را میشناسند در این حال چون به جهت غلبه جلال و عظمت الهی از هستی خود فانی شده و به دریای حقیقت رسیدند به هویت حقتعالی، حقیقت برای شان کشف میگردد و چون در دریای احدیت ذات غرق شده و باقی به بقای او شدند خداوند را به خودش شناخته و توحید و تقدیس او را نموده و به او تمام اشیا را میشناسند.
ما یک نفس مجرد تام داریم و یک نفس مجرد ناقص، شاید بعضی از این حدیث بی نیازی نسبت به کتاب و سنت را نتیجه بگیرند چرا که حضرت ختمی مرتبط ص، شناخت رب را متوقف بر شناخت نفس کردهاند و لاغیر در صورتی که در روایات دیگری هست که من عرف الامام عرف الله و در قران هم آمده است : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا انصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ انصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ انصارُ اللَّه[1] یعنی بین رب و نبی و ولی فاصله جای ندارد.
قید نشدن واسطه بین انسان و معرفت به خویشتن و معرفت نفس به معرفت رب متعال دلیل بر نبودن واسطه نیست، انسآنهای کامل با ظهور کمالاتشان، سبب اثبات وقوعی این فرایند هستند، بااتصالشان به رب متعال اتصال را برای انسان ممکن الوقوع جلوه میدهند، با کلام و اندیشه و احوالاتشان راه معرفت نفس را برای انسان هموار میکنند، با احوالات خوش و عاشقانهشان، میل و رغبتی عظیم برای وصول به معرفت رب رقم میزنند، اگر انسآنهای ناقص با نفوس کاملهی چون انبیا مواجه نبودند فرایند تکامل، ناقص میماند.
جناب حافظ رجب برسى در همین زمینه میفرماید: فمن اتصل بشعاع نورهم فقد عرف نفسه لانه إذ قد عرف عين الوجود و حقيقة الموجود، و فردانية الرب المعبود، فمعرفة النفس هي معرفة حقيقة الوجود المقيد، و هي النقطة الواحدة التي ظاهرها و باطنها النبوة و الولاية، فمن عرف النبوة و الولاية بحقيقة معرفتها فقد عرف ربّه، فمن عرف محمدا و عليا فقد عرف ربّه، و ان كان الضمير في قوله عرف نفسه عايدا إلى العارف فانه إذا عرف نفس الكلّ و الروح المنفوخ منها في آدم فقد عرف نفسه و نفس الكل و حقيقة الوجودهم.[2] میفرماید بهواسطه نور اولیاء الهی و مقام نبوت و ولایت است که معرفت نفس عائد انسان میشود.
علامه حسنزاده هم در خصوص نتیجه معرفت نفس میفرماید معرفت نفسی که منجر به معرفت رب شود لا محاله به معرفت رب هم میانجامد: معرفة الله و معرفة اولياء الله على الظاهر دو مينمايد ولى در معنى يكى است چه من عرف نفسه فقد عرف ربه لذا انبياء: ثبت وحدت در لباس كثرتاند.[3]
قال الصادق 7: «لو لا اللّه ما عرفناه، و لو لا نحن ما عرف اللّه».[4]
دلالت رسول اللّه 6 بر رب خود ذاتى است و در اين دلالت احتياج به غير خود ندارد. به خلاف ساير موجودات كه از آنها چيزى صادر نمىشود مگر با استمداد از وجود ان جناب.[5]
مَنْ عَرَفَنِي وَ عَرَفَ حَقِّي فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه.[6]
به تعبیری باید گفت: او من عرف نفسهای نفس الكل كما قال تعالى النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم، فقد عرف ربه. میفرمایند در حدیث معرفت نفس اصل امکان وقوع ان هم به نحو اجمالی مطرحشده است و سخنی از مراحل این شاخت بیاننشده است.
ابن عربی میفرماید در چینش نظام معرفتی نقش صادر نخستین را برای خود روشن نما طبق نظام الواحد لا یصدر عنه الا الواحد نمیتوانی به واحد برسی مگر اینکه درنهایت درجهی صعود قلب ولیالله را ادراک کنی یعنی ادراک سقف بدون راهیابی به پلهی آخر ممکن نیست:
و الانسان الكامل هو المجلي التام الشامل لجميع الأسماء و الصفات الإلهية، أو هو المجلى الكامل للحق و أي مجلى من مجالي الحق أحق بان يوصف بالكمال من الانسان الكامل الذي سرى فيه الحق و تخلل جميع قواه و جوارحه فأظهر بذلك جميع كمالات الصفات و الأسماء الإلهية.[7]
قلبی که بیش از ارض و سماء ست، قلبی که محل نزول حقیقت الحقایق است، قلب انسان رسته از ماسوی و بسته بهحق متعال است، قلبی که پر از آمالها و رذائلها ولذائذها وملالتها وملامتها و شکایتها و اعتراضات است نمیتواند با الطف اللطائف مؤانست و مصاحبت داشته باشد.
الحديث القدسي الذي يقول اللَّه تعالى فيه: «ما وسعني أرضي و لا سمائي و لكن وسعني قلب عبدي المؤمن». و لكن قلب أي عبد مؤمن؟[8] يقول ابن عربي هو قلب العارف الذي يدور مع الحق أينما دار، و يشاهده في كل تجلّ من تجلياته.هو القلب الذي لا يشاهد سوى الحق.[9]
در روایات متعددی هم این حقیقت موردتوجه قرارگرفته است:
و قوله 7: و نحن الاعراف الّذي لا يعرف اللّه الا بسبيل معرفتنا.[10]
در معرفت نفس همه معارف منطوى است و اين معرفتى است كه به خلافت الهيه منتهى میگردد و از ان تعبير به انسان كامل میگردد، فارابى در تحصيل سعادت از ان تعبير به فيلسوف كامل، كرده است و فيلسوف كامل را امام دانسته است و بقول شيخ رئيس در آخر الهيات شفاء: كاد ان يصير ربا انسانيا وكاد ان تحل عبادته بعد الله تعالى وهو سلطان العالم الارضى وخليفه الله فيه.[11] انسان کامل خلیفه ذات ربوبی در ارض و سماء یعنی در ملک و ملکوت است. و صدرالدین قونوى در فكوك گويد: ان الانسان الكامل الحقيقى هو البرزخ بين الوجوب والامكان، والمرآه الجامعه بين صفات القدم واحكامه، وبين صفات الحدثان. وهو الواسطه بين الحق والخلق وبه ومن مرتبته يصل فيض الحق والمدد الذى هو سبب بقاء ما سوى الحق فى العالم كله علوا وسفلا، ولو لاه من حيث برزخيته التى لا تغاير الطرفين لم يقبل شى ء من العالم المدد الالهى الواحدانى لعدم المناسبه والارتباط ولم يصل المدد اليه.[12]
انسانی که کامل شد از بند امکان رها شده و در میانهی امکان و وجوب آرمیده (در خصوص کلام علی% رسیده که کلام او فوق مخلوق و دون خالق بود) بدون واسطه به طرف اعلی نمیتوان رسید و واسطه انسآنهای هستند که در حوزه ملک و ملکوت بالفعل شدند، و فعلیت در دو حوزه ازان اولیا الهی ست.
و صدر المتألهين فرمود: قالت الحكماء فى حد الفلسفه: آنها التشبه بالاله بقدر الطاقه البشريه. ومفاده ان من يكون علومه حقيقيه وصنايعه محكمه واعماله صالحه واخلاقه جميله وآراؤه صحيحه وفيضه على غيره متصلا يكون قربه الى الله وتشبهه بهاكثر لان الله سبحانه كذلك.[13]
صدرا هم میفرماید: در هستی شبیه ترین افراد به خداوند متعال انبیا و اولیا هستند و تو نمیتوانی بدون اتصال و توجه به انان به حق متعال متوجه شوی.
رابطهی بین قرب و بُعد، در خصوص زیارت اولیا الهی عموم و خصوص من وجه است
بعضی در قربت فیزیکی و دوری معنوی
بعضی در قربت فیزیکی و قربت معنوی
بعضی در دوری معنوی و دوری فیزیکی
بعضی در دوری فیزکی و قربت معنوی هستند
لذا لیس کل القریب قریب و لیس کل البعید بعید
جناب شیخ الرئیس، در نمط نهم کتاب اشارات خود، جملهی معروفی دارند.
الْعارِفُ هَشٌّ بَشٌّ بَسَّامٌ یبَجِّلُ الصَغیرَ مِنْ تَواضُعِهِ کما یبَجِّلُ الْکبیرَ، وَ ینْبَسطُ مِنَ الْخامِلِ کما ینْبَسطُ مِنَ النَّبیهِ، وَ کیفَ لا یهِشُّ وَ هُوَ فَرْحان بِالْحَقِّ وَ بِکلِّ شَیی ء فَانهُ یرَی الْحَقَّ فیهِ، وَ کیفَ لا یسْتَوی وَ الْککجَمیعُ عِنْدَهُ سواسیه.[14]
انسان عارف، گشادهرو و شکوفا و همواره تبسّمی بر لب دارد. عارف، مردمِ کوچک و افتاده را با فروتنی خود، همان گونه تعظیم و تکریم میکند که مردم بزرگ و چشمگیر را.
[1] ایه 14 سوره صف
[2] مشارق انوار الیقین، ص 301
[3] حسن زاده، هزار و یک نکته، ص 124
[4] مجلسی، مراه العقول، ج 1، ص 299
[5] حسن زاده، ممد الهمم، ص 600
[6] معانی الاخبار، ص 19
[7] ابن عربی، فصوص الحکم، ج 2، ص 299
[8] کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 49
[9] ابن عربی، فصوص الحکم، ج 2، ص 30
[10] ملاصدرا، شرح اصول کافی صدرا، ج 3، ص 588
[11] ابن سینا، الهیات شفا، ج 3، ص 43
[12] قونوی، الفکوک، ص 321
[13] اخوان الصفا، رساله اخوان الصفا، ج 3، ص 372
[14] ابن سینا، اشارات، ج 3، ص 391