قوّه خیال در بیداری پیوسته در حال کار است و کارش تمثّل دادن معانی است؛ یعنی معانی را _ خواه کلی و خواه جزئی _ به صورت اشیاء محسوس و جزئی در میآورد. این مطلب همان است که در پیش گفتهایم که جبلّی قوّه ی خیال و سرشت او، صورتگری مدرکات است.
کار قوّه ی خیال، صورتگری است و از همین رو است که قوّه ی خیال را کارخانه ی صورتگری گفتهاند؛ زیرا معانی را در قالب صورتی به انسان نشان میدهد؛ بدین گونه که قوّه ی عاقله، معنایی را ادراک میکند و در اختیار قوّه خیال قرار میدهد و خیال صورتی متناسب با آن معنا ایجاد میکند که حکایت کننده و بیانگر آن معنا میباشد. به عنوان مثال، پادشاه مصر خواب میبیند که تعبیر آن، قحطی ۷ ساله بعد از فراوانی ۷ ساله است. قوّه خیالش این معنا را به این صورت در میآورد که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را خوردند یا به صورت هفت خوشهای خشک که هفت خوشه ی سبز را از بین بردند. بسیاری از خوابها و رؤیاهایی که ما میبینیم از همین نوع است و حتی فلسفه ی خواب و تعبیر خواب همین است که به انسان در خواب یک مطلبی داده میشود؛ به این صورت که آن مطلب از قوّه ی عاقله به قوّه ی متخیله تنزّل پیدا میکند و قوّه ی خیال، صورتی متناسب با آن مطلب در اختیار ما میگذارد . انسان که از خواب بیدار میشود از آن معنای دریافتی غافل است و فقط این صورت خیالی نزدش حاضر است و از همین رو است که باید سراغ مُعبِّر (تعبیر کننده) برویم؛ یعنی همان کاری که حضرت یوسف (علی نبینا وآله و علیه السلام) انجام داد و از آن ظاهر به باطن عبور داد و فرمود: «هفت سال فراوانی و سپس هفت سال قحطی در پیش داریم».
قوّه خیال شأنی از شئونات نفس
انسان وقتی به خواب میرود قوّه ی خیال فعالیتش گستردهتر میشود؛ زیرا در روز و در حال بیداری نفس ما اشتغالات متعدّدی دارد و تمام قوای ما فعال است ولی در حالت خواب بسیاری از قوا کارشان تعطیل میشود؛ مثلاً قوّه ی بینایی، شنوایی، بویایی و چشایی کارش تعطیل است. لذا قوّه ی خیال فراغت و زمینه بیشتری برای فعالیت پیدا میکند. نتیجهای که میخواهیم بگیریم این است که قوّه ی خیال روز و شب ندارد و حتی در حال خواب نیز فعالیت دارد. اگر این چنین است پس قوّه ی خیال شأنی از شئونات نفس است همانطور که دیگر قوا هر یک شأنی از شئونات نفس هستند. بنابراین اینطور نیست که نفس ما یک طرف باشد و قوّه ی خیال در طرف دیگر، بلکه قوّه خیال دامنه وجود نفس است. پس اگر قوّه ی خیال ما شأنی از شئون نفس و دامنه وجود آن است و برای او شب و روز معنا ندارد، پس برای نفس خواب و بیداری و شب و روز وجود ندارد که بگوییم روز دارای خود آگاهی است و شب به خواب میرود. خواب مربوط به بدن است اما نفس انسانی دائماً بیدار است، بلکه طبق بیانی که گفتیم در حالت رؤیا بیدارتر و هشیارتر نیز است و لذا هرگز از خودش غافل نیست. البته بسیاری از حالاتی که انسان در روز نصیبش میشود یا با آن مواجه است قوّه ی خیال در حالت رؤیا و خواب در همان محدوده فعالیت میکند ولی منحصر به آن نیست. انسان در حالتی که میخواهد بخوابد اگر راجع به مطلبی فکر کند معمولاً آن را در خواب میبیند یا اگر در روز متمرکز در مطلبی شود، شب در خواب راجع به همان مطلب چیزهایی عایدش میشود. بسیاری از علما راجع به مسئلهای فکر میکردهاند و مطالعه داشتهاند و به نتیجه نمیرسیدند ولی در رؤیا راجع به آن مطلب به نتیجه میرسیدند.
آقای سید اشرف در «نسیم شمال» میگوید:
همیشه تشنه نهر آب بیند | گرسنه نان سنگک خواب بیند | |
برهنه جامه سنجاب بیند | مقصّر خواب بیند تازیانه | |
شتردرخواب بیند پنبه دانه | گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه[1] |
علاوه بر این فعالیت قوّه ی خیال منحصر به همان اموری نیست که در بیداری با او سر و کار داشت، بلکه امور تازه هم در عالم خواب عایدش میشود. اگر قوّه ی خیال چنین هنری دارد ما باید بدانیم که این هنر مستقلاً از آنِ او نیست، بلکه به عنوان شعبه یا شأنی از شئونات نفس این کارها را میکند و در واقع منشأ اصلی همان نفس است. پس نفس خواب ندارد و شاهدش هم همین است که خواب مربوط به بدن است نه جسد. در درس قبل گفتیم بدن با جسد تفاوت دارد؛ زیرا جسد جماد است ولی بدن مرتبه ی نازله ی نفس است. بدن همان جسم است از آن جهت که نفس به او تعلق دارد ولی جسد همان جسم است از آن جهت که نفس از آن قطع تعلّق کرده است.
حضرت علامه حسنزاده (رحمة الله علیه) در اینجا بیتی برای شاهد حال از مولانا ذکر میکنند:
میبیند خواب جانت وصف حال | که به بیداری نبینی بیست سال[2] |
ممکن است سالها درباره ی مطلبی زحمت بکشید تا به یک جایی برسانید ولی در بیداری نتوانید به آن برسید اما در عالَم خواب همان مطلب را به شما بدهند؛ زیرا قوّه ی خیال به لحاظ آنکه نفس فراغت بیشتری پیدا میکند فعالیتش گستردهتر میشود و لذا در کشف بسیاری از مطالب فعالتر است. از اینجا نتیجه میگیریم که نفس، حیاتِ محض و بیداری و هوشیاری محض است. لذا مُخرِج او از نقص به کمال به طریق اولیٰ حیات محض و هوشیاری محض است. چون اگر معلول صفتی دارد به طریق اولیٰ علت او آن صفت را دارا است. بارها این جمله را تکرار کردهایم که مُعطی شیء نمیتواند خودش فاقد آن شیء باشد. هر صفتی را که ما در نفس ثابت میکنیم، این صفت را باید در مرتبه ی بالاتر و قویتری در علّت نفس و مُخرِج نفس از نقص به کمال قبول کنیم.