قائلین به قول هفتم که نفس را روح بخاری میدانند به روایتی از امیرالمؤمنین استناد میکنند که میفرمایند مَثَل روح در بدن مَثَل آب در گُل است؛ برگ گُل درصورتی سبز است که آب در این برگ سَرَیان داشته باشد و تر باشد، بدن انسان هم درصورتی سرحال است که روح مثل آب در برگ گُل، در آن سَرَیان داشته باشد. قائلین این قول «روح» را در کلام حضرت روح بخاری پنداشتهاند. روح بخاری جسمی لطیف است که در تمام اعضاء و جوارح بدن انسانی یا حیوانی سریان دارد، همانطورکه آب در تمام اعضاء گُل سریان دارد. اما میتوان «روح» را در کلام حضرت نفس ناطقۀ انسانی دانست، زیرا همانطورکه در درس قبل گذشت در تشبیه لازم نیست مشبّه و مشبّهٌبه در تمام جزئیات یکی باشند، بلکه در جهت خاصّی هم شباهت داشته باشند برای صحت تشبیه کفایت میکند. بههمینخاطر در بیان شریف حضرت هم میتوان مراد از روح را نفس ناطقۀ انسانی دانست، با این توضیح که چنانچه قوام یک گُل به آب است و اگر آب نباشد برگ گُل خشک میشود، قوام بدن هم به نفس ناطقۀ انسانی است و اگر روح نباشد، بدن جسدی بیحرکت میشود. بنابراین جهت ظرف و مظروف در تشبیه مدّ نظر حضرت نبوده است، بلکه جهت قوام و پایداری در تشبیه مدّ نظر بوده است.
بررسی قول هفتم(نفس همان روح بخاری است)
حضرت علامه حسنزاده آملی در درس سابق به نتایج قول هفتم که نفس را همان روح حیوانی میدانستند پرداختند. ایشان فرمودند قائل به این قول تجرّد نفس را قبول ندارد، زیرا منظور از روح حیوانی موجود مادّی است که منحصر به همین روح بخاری میدانند. از نتایج این قول این است که با مرگ جسم، نفس هم میمیرد و دیگر بقاء نخواهد داشت، زیرا مجرّداتند که بقاء و دوام دارند ؛ بنابر این نظر باید منکر معاد و جهان آخرت شد.
ممکن است سوال شود چرا قول هفتم هم مثل روایتی که ذکر شد توجیه نشده است؛ بهاینصورت که مراد از روح حیوانی مرتبهای از نفس است که در مرتبۀ دیگر روح مجرّد ناطقۀ انسانی است. پاسخ میدهیم که قائلین به قول هفتم در کلام خود روح حیوانی را منحصر در روح بخاری کردهاند، بههمینخاطر نمیتوانیم قول هفتم را توجیه کنیم.
“اما اميرالمؤمنين را دهها بيان عقلى و برهانى در تجرّد و بقاى روح انسانى است. از آن جمله مىفرمايد: «و اللّه ما قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذراعاً لم تحسّ به اعضائى، بقوّة جسديّة و لا حركة غذائيّة و لكنّى ايّدت بقوّة ملكوتيّه و نفس بنور ربّها مستضيئة»[1]. يعنى سوگند به خدا من به قوّت جسدى و حركت غذايى در از قلعه خيبر برنكندم كه آن را چهل ذراع به دور انداختم كه اعضايم آن را حس نكرده است ولكن به قوّتی ملكوتى و نفسى كه به نور ربّ خود فروزان است مؤيّد بودم.”
مراد از «روح» در روایتی دیگر از حضرت امیرالمؤمنین ؟ع؟
حضرت علامه حسنزاده آملی میفرمایند نفس یا روح مراتبی دارد که یک مرتبۀ آن بدن است، یک مرتبه روح بخاری است و یک مرتبه هم روح مجرّد نفس ناطقۀ انسانی است. همۀ اینها را تعبیر به روح و نفس میکنند. ایشان به حدیث حضرت امیرالمؤمنین اشاره میکنند که میفرمایند: «و اللّه ما قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذراعاً لم تحسّ به اعضائى، بقوّة جسديّة و لا حركة غذائيّة و لكنّى ايّدت بقوّة ملكوتيّه و نفس بنور ربّها مستضيئة».[2] سوگند به خدا من به قوّت جسدى و حركت غذايى در از قلعه خيبر برنكندم كه آن را چهل ذراع به دور انداختم كه اعضايم آن را حس نكرده است، لكن به قوّتی ملكوتى و نفسى كه به نور ربّ خود فروزان است مؤيّد بودم. بنابراین در مقابل اعضاء و جوارح حضرت، صحبت از آثار نفس مجرّد انسانی شده است. جناب مولانا چنین سروده است:[3]
قوّت جبریل از مطبخ نبود | بود از دیدار خلّاق وجود | |
همچنان این قوّت ابدال حق | هم ز حق دان، نه از طعام و از طبق |
روایتی دیگر از حضرت امیرالمؤمنین ؟ع؟ هست که میفرمایند: «قال 7مَثَلُ روح المؤمن و بدنه كجوهرة فى صندوق اذا اخرجت الجوهرة منه طرح الصّندوق و لم يعبا به و قال انّ الأرواح لا تمازج البدن و لا تواكله و إنّما هى كلل للبدن محيطة به».[4] يعنى مَثَل روح مؤمن و بدنش مانند گوهرى در صندوقى است؛ هرگاه آن را از صندوق بيرون برند، صندوق به كنار میافتد و بدان اعتنايى نمىشود و امام فرمود ارواح با بدن آميخته نيستند و كار بدن را به خودش وانمىگذارند و همانا كه ارواح براى بدن كِلّههاى محيط به آنند.
این صندوقها تا زمانی برای صاحبانشان ارزشمندند که بهعنوان جایگاهی برای جواهرات باشند، چنانچه ارزش بدن انسانی تا زمانی است که روح داشته باشد. این روح همان نفس ناطقۀ انسانی است. روح به معنای نفس ناطقۀ انسانی اختلاط به بدن ندارد؛ صرفا مدبّر بدن است، بهطوریکه اگر یک لحظه نباشد کارایی بدن از بین میرود، اما روح به معنای روح بخاری با بدن آمیخته میشود.
تعبیر «کِلّه» اشاره دارد به پشهبند که پارچهای رقیق است و به اشیائی که داخل آن هستند احاطه دارد، یعنی نمیگذارد پشه که عامل ایذاء و فساد است داخل شود. روح هم یک چیز لطیفی است و بهمنزلۀ کِلّه برای بدن است که به بدن احاطه دارد و تا زمانی که روح هست بدن از فساد و متلاشیشدن محفوظ است. در این کلام حضرت امیرالمؤمنین ؟ع؟ هیچگاه نمیتوانیم مراد از روح را روح بخاری در نظر بگیریم، بلکه به قرینۀ «لاتمازج البدن» همان روح مجرّد نفس ناطقۀ انسانی مقصود است.
بنابراین باید نسبت به اطلاقات «روح» دقّت کنیم، زیرا «روح» از الفاظ مشترک است، مانند «قلب» و «جان» و «قوّه» که هرکدام بهتنهایی معانی گوناگونی دارند که برای ارادۀ هرمعنای خاص نیاز به قرینه داریم.
انسان نمودار موجودات عالم
انسان آیینۀ تمامنمای موجودات عالم است، طوریکه بهلحاظ بدنش نمودار جمادات است، بهلحاظ قوای نامیهاش نمودار نباتات است، بهلحاظ قوّۀ خیالش نمودار عالم مثال است و بهلحاظ قوّۀ عاقلهاش نمودار موجودات مجرّد محض است. انسان موجودی جامع است که هرچیزی که در عالم دیده میشود، نمونهاش را در خودش دارد. اگر انسان در خودش نور نداشت، برق را اختراع نمیکرد. اگر انسان لایههای متعدّد چشم را نداشت، پارچهسازی و بافندگی را نمیتوانست اختراع کند. اگر انسان قلب صنوبری و حرکت را نمیداشت، موجودات متحرّکه در خارج را نمیتوانست ابداع کند. اگر انسان نبض خوشآهنگ قلب را نمیداشت، موسیقی را نمیتوانست اختراع کند.
معلومات مکیال برای علم انسان
شیخالرئیس بوعلی سینا معتقدند همانطورکه علم و حس مکیال برای معلومات و محسوسات هستند، معلومات و محسوسات هم مکیال برای علم و حس هستند. مراد از معلومات و محسوسات معلوم بالذات نیست، بلکه معلوم بالعرض است. زمانی که به درختی نگاه میکنیم و تصویر درخت در ذهن نقش میبندد، به آن درخت خارجی معلوم بالعرض میگویند و به آن تصویر درخت در ذهن معلوم بالذات میگویند. حال چطور آن درخت خارجی مکیال قرار میگیرد و برای علم و حس ارزشگذاری میکند؟ پاسخ میدهند که اگر معلوم خارجی از مادّیات باشد، ارزش علم و حس بهاندازۀ ارزش وجودی مادّیات خواهد بود. اگر معلوم خارجی از قبیل مجرّدات باشد، ارزش علم و حس بهاندازۀ ارزش وجودی مجرّدات خواهد بود. موجود مجرّد از موجود مادّی کاملتر است و علمی که به موجود مجرّد تعلّق میگیرد هم ارزشمندتر از علمی خواهد بود که به موجود مادّی تعلّق گرفته است.
مطلب اول: تشخّصات وجود
تشخّص هر شیء به هویّت وجودی آن شیء است، لذا تا یک شیء در خارج تحقّق پیدا نکند تشخّص جزئی پیدا نمیکند و کلّی در ذهن باقی میماند. انسانِ ایرانیِ مردِ ساکنِ قم در فلانجا در فلانخیابان، همه کلّی هستند. زمانی تشخّص پیدا میکند که در خارج تحقّق پیدا کند.
مطلب دوم: آثار وجودی اشیاء
آثار اشیاء به برکت وجود آنهاست، لذا ماهیّت آتش نمیسوزاند، بلکه آتش موجود در خارج میسوزاند. همینطور ماهیّت آب مرطوب نمیکند، بلکه آب موجود در خارج مرطوب میکند. بنابراین اشیاء تا تحقّق پیدا نکنند تشخّص نمییابند و تا تشخّص نیابند آثار بر آنان مترتّب نمیشود.
مطلب سوم: مراتب نفس
اگر برای نبات نفس نباتی قائل شویم، همۀ وجود نبات را در بر میگیرد. همینطور اگر برای حیوان نفس حیوانی قائل شویم، همۀ وجود حیوان را در بر میگیرد. اگر برای انسان نفس ناطقۀ انسانی قائل شویم، همۀ وجود انسان را در بر میگیرد، بهطوریکه بدن انسان مرتبۀ نازلۀ نفس خواهد بود و قوای انسان هم جزء شئونات نفس انسان به حساب میآید.
مطلب چهارم: انسان مکیال تمام اشیاء
انسان مکیال برای تمام اشیاء است. مکیال به آن پیمانهای گویند که آلت سنجش به حساب میآید و مکیل به چیزی که سنجیده و پیمانه میشود گویند. در گذشته در تبادلات کالاها از پیمانه استفاده میکردند، اما امروزه از ترازو و باسکول استفاده میکنند. انسان پیمانۀ هرچیزی است، یعنی تمام اشیاء عالم با انسان سنجیده میشوند. برای این مطلب دو معنا ذکر کردیم و یک معنا هم در درس حاضر خواهیم داشت.
معنای اول: مکیال بودن علم یا معلوم انسان
توضیح دادیم همانطوریکه لیتر، ساعت، روز و متر مکیالهای مادّی هستند، علم و احساس هم مکیال معنوی هستند که شامل ادراکات میشود. یعنی انسان برای شناسایی اشیاء بهوسیلۀ ادراکاتی که در اختیار دارد، میتواند مکیال هرچیزی قرار بگیرد و ارزش اشیاء را شناسایی کند. بنابراین انسان بهمنزلۀ مکیال و موجودات بهمنزلۀ مکیل هستند. همانطورکه علم و حس مکیال برای معلومات و محسوسات هستند، معلومات و محسوسات هم مکیال برای علم و حس هستند. اگر معلوم خارجی از مادّیات باشد، ارزش علم و حس بهاندازۀ ارزش وجودی مادّیات خواهد بود و اگر معلوم خارجی از قبیل مجرّدات باشد، ارزش علم و حس بهاندازۀ ارزش وجودی مجرّدات خواهد بود. موجود مجرّد از موجود مادّی کاملتر است و علمی که به موجود مجرّد تعلّق میگیرد هم ارزشمندتر از علمی خواهد بود که به موجود مادّی تعلّق گرفته است.
معنای دوم: بهرهمندی انسان از اشیاء
انسان مکیال و شناسندۀ ارزش اشیاء است. یعنی اگر چیزی در این عالم باشد که انسان هیچ بهرهای از آن نمیبرد، آن چیز هیچ ارزشی ندارد و اگر چیزی باشد که انسان دائماً از آن بهره میبرد، آن چیز خیلی ارزشمند است. مثلاً اکسیژن هوا در این عالم ارزشمند است چون انسان نهایت استفاده را از آن میبرد.
معنای سوم: مکیال بودن انسان کامل
اکثر انسانها در زندگی ثبات ندارند و مطابق حوادث این عالم تغییرپذیرند. این عالم و روزگار هم ثبات ندارد؛ هر چندوقت یک حادثهای رخ میدهد. اکثر انسانها خود را با تغییرات و تحوّلات تطبیق میدهند. مثلاً از جهت سیاسی مطابق موجی که پیش آمده است حرکت میکنند. یک روز دیندارند و روز دیگر به دین پشت میکنند و به مقتضای روزگار عمل میکنند. در میان انسانها، معدود افرادی هم هستند که ثبات دارند و پایدارند و هرروز به یک رنگ در نمیآیند.
مطلب دیگری که به مناسبت لازم است طرح شود این است که آیا جامعه انسان را میسازد، یعنی هرانسانی به رنگ و بوی جامعه درمیآید یا انسان جامعه را میسازد. یعنی آیا انسان میتواند جامعه را متحوّل کند؟ حضرت علامه حسنزاده آملی پاسخ میدهند که انسان میتواند جامعه را متحوّل کند. اگر انسان ثابتقدم باشد و متلوّن نباشد و گفتار و رفتار و کردارش فصلالخطاب باشد، بهطوریکه میان حق و باطل تفکیک کند میتواند بر جامعۀ خود اثرگذار باشد. چنین انسانی حتماً با غیب ارتباط دارد و با وحی سروکار دارد و انسان کامل است، بلکه مکمِّل است.[5]
با توجّه به این توضیحات، چنین انسان کاملی میتواند مکیال باشد، یعنی عامل سنجش حق و باطل قرار بگیرد.[6] این معنا از مکیالبودن انسان برخلاف معنای اول و دوم، اختصاص به انسان کامل دارد. بنابراین وسیلۀ سنجش هرچیزی در محدودۀ گفتار و اخلاقیات و رفتار، انسان کامل است. لذا سایر انسانها باید آنها را اسوه و الگوی خود بگیرند و کردار و رفتار خود را با آنها مطابقت دهند.
تبصرۀ اول: سلطان قوای ادراکی
در درسهای سابق توضیح دادیم که به بالاترین قوّه در هر موجودی سلطان قوا میگویند. در حیوانات که ادراکات خیالی و احساسی و وهمی دارند، سلطان قوا قوّۀ وهم است و در انسانها قوّۀ عقل است. این مطلب در محدودۀ ادراک است، نه در محدودۀ عمل و افعال.
تبصرۀ دوم: بررسی نطق در تعریف انسان
مشهور حکما زمانی که از انسان تعبیر به حیوان ناطق میکنند به سخنگفتن انسان اشاره ندارند، زیرا حیوانات هم سخن میگویند.
در قرآن کریم در اشاره به سخنگفتن حیوانات چنین آمده است: «وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ و َقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ»[7] حضرت سلیمان میفرماید خداوند به ما منطق طیر افاضه نموده است. یعنی سخن پرندگان را شنیده و بیان آنها را میفهمیم، چنانکه در ماجرای هدهد آمده است که حضرت سلیمان هدهد را بازخواست کرد که چرا دیر آمده است و هدهد توضیح داد که به یمن رفته بودم و ملکۀ قوم سبا را دیدم که خورشید را میپرستیدند.
در آیهای دیگر میفرماید: «حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَايَشْعُرُون».[8] حضرت سلیمان با اطرافیانشان از جایی عبور میکردند که در مسیرشان لانۀ مورچهای قرار داشته است. یکی از مورچهها به بقیه میگوید به خانههایتان بروید تا سلیمان و اطرافیانش شما را زیر پا له نکنند، آنها متوجه نیستند. حضرت سلیمان از این سخن مورچه به خنده میافتد. مطابق این آیات حیوانات هم نطق دارند و با هم گفتوگو میکنند.
بنابراین مراد از نطق در تعریف انسان به «حیوان ناطق»، سخنگفتن نیست، بلکه «مُدرِک کلّیات» است، کلّیاتی مثل مطلق محبّت و مطلق عداوت، اما حیوانات عاری از آن هستند و تنها مُدرِک جزئیاتند، مثل محبت فلان مادر به فلان فرزندش.
حضرت علامه حسنزاده آملی از سه تن از بزرگان علم مطالبی آورده است که این مسأله را نپذیرفتهاند. یکی علامه قیصری، یکی محقّق دوانی و دیگری شیخالرئیس بوعلی سینا است. آنها معتقدند ادراک کلّیات اختصاص به انسان ندارد، بلکه حیوانات هم ادراک کلّیات دارند چون نفس ناطقه دارند.[9]
در «مقدّمات فصوص الحکم»[10] علامه داوود قیصری، میفرمایند که حیوانات ادراک کلّی دارند و ندانستن ما دلیل بر عدم ادراک کلّیات توسّط حیوانات نیست.[11] از طرفی معنای ناطق در کتب لغت یعنی گفتار داشتن و ارتباطی با ادراک کلّیات ندارد. سپس با استناد به کتاب «شرح هیاکل النّور» محقّق دوانی، میفرمایند که حیوانات مانند انسان دارای نفس مجرّدند و چهبسا نباتات هم دارای نفس مجرّد باشند. بههمینخاطر در ادراک کلّیات همانند انسانند. سپس به استناد رسالۀ «العشق» شیخالرئیس بوعلی سینا میفرمایند عشق تعمیم پیدا میکند و همانطورکه انسان را در بر میگیرد، شامل حیوانات و نباتات و جمادات و همۀ موجودات فلکی و غیرفلکی هم میشود. ولی چون انسان از وجودی قوی برخوردار است، عشق هم در محدودۀ انسان از قوّت برخوردار است، اما در موالید ثلاثه یعنی جمادات و نباتات و حیوانات چون وجود ضعیفی دارند، عشق هم در محدودۀ آنها از ضعف برخوردار است. بنابراین عشق منحصر در انسان نیست و همینطور ادراک کلّیات هم منحصر در انسان نیست.
تجرد نفس ناطقه در صحیفه سجادیه
یکی از آثار گرانقدر در معارف اسلامی کتاب شریف صحیفه سجّادیه است از امام زین العابدین؟ع؟ که به تعبیر حضرت علّامه، تالی بلکه عدیل نهج البلاغه است و آن را زبور آل محمد؟ص؟ و انجیل اهل بیت؟عهم؟لقب دادهاند، بر این کتاب که مجموعهای از معارف ناب اسلامی در قالب پنجاه و چهار دعا میباشد شرحهای متعددی به عربی و فارسی نوشته شده است که از جمله شارحین آن جناب صدرالدّین علی بن احمد بن محمد معصوم حسینی معروف به سیّد علیخان متوفای 1120 هجری قمری میباشد و البته به عربی است و دو تن از اساتید حضرت علّامه یعنی جناب حاج میرزا ابوالحسن شعرانی و جناب حاج میرزا مهدی الهی قمشه ای؟قهما؟ آن را به فارسی ترجمه کردهاند و در چند جای این شرح در تجرّد نفس ناطقه و بقای آن پس از مرگ مطالبی مفیدی آورده است. از جمله در شرح دعای چهارم صحیفه که امام؟ع؟ بعد از درود فرستادن بر پیروان رسولان و تصدیق کنندگان آنان فرموده است «وَ تُهَوِّنَ عَلَیهِم کُلَّ کَربٍ یَحِلُّ بِهِم یَومَ خُروُجِ الاَنفُسِ مِن اَبدانِها»[12] یعنی خدایا آسان گردان بر آنان هر اندوهی را که وارد میشود بر آنها در روز خارج شدن جان هایشان از بدنهایشان ظاهر این بیان دلالت دارد که نفس داخل در بدن است و در هنگام مرگ از بدن خارج میشود، پس قول منکرین تجرّد نفس ناطقه را تأیید میکند که میگویند نفس همان جسم لطیف بخاری است مثل اکثر پیروان مذهب معتزله در حالی که بزرگان از حکمای الهی و اهل عرفان و همینطور متکلّمین از شیعه مثل مرحوم صدوق و شیخ مفید و سیّد مرتضی علم الهدی و بنی نوبخت و از اشاعره مثل غزالی و فخررازی نفس را موجودی مجرّد میدانند یعنی نه جسم است و نه جسمانی که حلول در جسم کرده باشد[13]، بنابراین نفس در درون تن است و نه بیرون از آن که جدای از تن باشد و در جهتی از جهات هم نمیباشد چون این امور از خواص اجسام است، و تعلّق نفس به بدن شبیه تعلّق عاشق به معشوق است و لذا مفارقت از بدن را ناخوش دارد و از طولانی شدن مصاحبتش با بدن ملول نمیگردد و یا همانند تعلّق صنعتگر به ابزار و آلاتش است که در کارهایش بدانها نیاز دارد و کیفیّت قبض نفس توسّط ملک الموت به این است که او را از تعلّق به بدن رهایی سازد، بنابراین قول امام؟ع؟ که فرمودند (در روز خارج شدن جان هایشان از بدنهایشان) مراد همین قطع تعلّق از بدن است یعنی تعلّق و التفات تدبیری نفس نسبت به بدن از بین میرود، وقتی برهان عقلی اقامه شد بر مجرّد بودن نفس ناطقه، اگرچه یک برهان باشد در حالی که قبلاً گفتیم حضرت علّامه حسن زاده آملی حفظه الله تعالی حدود هفتاد دلیل جمع آوری نمودند بر تجرّد نفس ناطقه، در این صورت هر بیانی و کلامی که بظاهر مخالف باشد باید آن را توجیه نمود بگونه ای که با استدلال و برهان عقلی تنافی نداشته باشد، نتیجه آن که امام؟ع؟ از القای نفس بدن را و طرح وی آن را تعبیر به(خارج شدن جان از تن) فرموده است و البتّه از هم تغییر استفاده میشود که نفس غیر از بدن و این هیکل محسوس است، زیرا خارج از چیزی باید مغایر آن چیز باشد که از وی خارج گردد، بر خلاف قول بعضی از متکلّمین که قائلاند نفس همین هیکل محسوس است. این بود خلاصه ای سخن شارح صحیفه سجّادیه جناب سیّد علیخان؟ره؟ از بیانات شارح مذکور مطالبی استفاده میشود:
خلاصه بیانات سید علیخان درباره ی تجرد نفس[14]
- مشایخ امامیّه مانند شیخ صدوق، شیخ مفید، سیّد مرتضی علم الهدی، بنی نوبخت از بیانات ائمه معصومین؟عهم؟ مجرّد بودن نفس ناطقه را استفاده کردهاند.
- متکلّمینی که از اهل بیت؟عهم؟ فاصله گرفتهاند چقدر بیراهه رفتهاند و چه مطالب بیهوده ای به نام اسلام و دین مطرح کردهاند.
- بدن فقط آلتی در اختیار نفس است که در کسب معارف و حقایق از آن استفاده میکند و باری تعالی بدن را با همه اجزا و اعضاء بگونه ای ساخت و پرداخت که هر یک به زیباترین و بهترین شکل و صورت برای کاری مخصوص است و زیباتر و بهتر از آن متصوّر نیست. البتّه برخی گفتهاند که این صورتهای عجیب اعضاء و جوارح را قوّه ای بنام قوّه مصوّره که یکی از قوای نفس است ساخته و پرداخته است که مطلبی باطل است و در جای خود بطلانش ثابت شده است، خصوصا که قوّه مصوّره همانند دیگر قوا مانند غاذیه، نامیه، جاذبه و … قوّه ای بسیط است و از یک قوّه بسیط مادّی و بی شعور صدور این همه اشکال و افعال عجیب محال است و به فرض هم دارای شعور باشد از باب اینکه شعور را برای همه موجودات ثابت بدانیم بازهم از یک قوّه بسیط، صدور این همه اشکال و افعال ممتنع است چون شعور هر موجودی به فراخور ضیق و سعه وجودی آن موجود است، و اگر قوّه مصوّره را بسیط ندانیم باز اِسناد این همه صورتها و اشکال به او ناتمام است و لذا آنچه که صحیح است این است که صورتگری اعضاء و جوارح در تحت تدبیر و تسخیر و تصرّف ملکوت عالم یعنی مبادی عالیه و در رأسش حق تعالی میباشد چنانکه نظر جناب بوعلی در کلیات قانون و نفس شفا همین است و خواجه طوسی نیز در کتاب تجرید الاعتقاد میفرماید(قوّه مصوّره نزد من باطل است زیرا که صدور این افعال محکم مرکّب از یک قوّه بسیط که هیچ شعور ندارد محال است) .
معنای حقیقی اذن الله
مطلب مهمّ این است که ما نباید هیچ ممکنی را در ذات و فعل مستقلّ بدانیم بلکه همگی به اذن الله کارشان را انجام میدهند و مراد از این اذن الله هم اذن لفظی نیست بلکه به تعبیر حضرت علّامه مراد بافت وجودی آنها است یعنی باری تعالی وجود آنها را بگونه ای قرار داد که اثر خاصّی از آنها صادر میشود، اگر گفته میشود آتش حرارت ایجاد میکند به اذن الله و یا آب رطوبت ایجاد میکند به اذن الله بر همین معنا است و اگر در قرآن مقدّس آمده حضرت عیسی؟ع؟ کور مادرزاد را شفا میداد به اذن الله و یا مرده را زنده میکرد به اذن الله[15] یعنی وجود آن حضرت که حق تعالی بر او افاضه شد این چنین خاصیّت را واجد بود.
حق، معیار سنجش اشخاص
برای رسیدن به حقایق عالم باید از برهان و دلیل استفاده کرد و نه به تقلید از آرای دیگران چون معیار در شناخت امور، حق است و نه شخص، یعنی ما باید در قضاوت نسبت به اشخاص آنچه که حقّ است را معیار قرار دهیم و اشخاص را با او بسنجیم نه آنکه حقّانیّت چیزی را با شخصیت اشخاص بسنجیم، چون افراد هرچقدر هم بزرگ باشند نمیتوانند معیار برای تشخیص حق و باطل قرار گیرند مگر آنکه معصوم بوده باشند که در این صورت قولشان و فعلشان و حتی تقدیرشان حجّت و بیانگر حقّانیّت است و امّا غیر معصوم مصون از خطا و اشتباه نمیباشد، لکن چون نظرات بزرگان علوم و گفتار نوابغ و دانشمندان موجب تأیید و تقویت مطلبی میگردد و برای بعضی از افراد اهمیّت فراوان دارد، لذا گاهی در بیان بعضی از حقایق بعد از اثبات با دلیل و برهان به نقل گفتار و نظرات برخی از اندیشمندان هم میپردازیم، از جمله در تجرّد نفس ناطقه که بر آن ادلّه متعددی اقامه کردیم و در این درس بیاناتی از جناب شیخ مفید به عنوان تأیید میآوریم، ایشان از نوادر روزگار بود، اسم شریفش، محمد بن محمد بن نعمان و در کتابهای رجالی به(ابن معلّم) معروف است و بیش از دویست جلد آثار قلمی دارد و همانند معلّم ثانی یعنی ابونصر فارابی موجز نویس بود و در مجلس درس او علمای شیعه و سنّی هر دو طایفه حضور داشتند و شاگردانی همانند شیخ طوسی و نجاشی صاحب کتاب رجالی و سیّد مرتضی علم الهدی و سیّد رضی جامع کتاب نهج البلاغه و …. را تربیت نمود و در درسهای گذشته هم شارح صحیفه سجادیّه یعنی جناب سید علیخان و هم شیخ بهائی در کتاب اربعین خود نام بردند و از جمله آثار قلمی آنجناب رساله(اجوبه مسائل سرویه) است که در آن رساله سیّد فاضل از ایشان سؤالی را راجع به انسان مطرح میکند و میپرسد نظر شما درباره انسان چیست؟ آیا همین هیکل و شخص محسوس است؟ آنگونه که اصحاب ابی هاشم که از سران معتزله بود قائلاند و یا انسان جزئی جسمانی حسّاس درّاک که حلول در قلب نموده است میباشد؟ آنگونه که از ابوبکر اخشار نقل شده است؟
تعریف انسان از نظر شیخ مفید
مرحوم شیخ مفید در جواب این سؤال مطالبی مینویسد که خلاصه آن را بیان میکنیم ایشان مینویسد انسان همان است که بنی نوبخت معتقد بودند و از هشام بن حَکَم روایت شده است و اخبار ائمه اثناعشر؟عهم؟ بر آن دلالت دارد، یعنی انسان موجودی است قائم به ذات خود، او را حجم و حیّز یعنی مکان نمیباشد و ترکیب، حرکت، سکون، اجتماع و افتراق که از خصوصیّات اجسام است در او راه ندارد و حکمای گذشته از او به جوهر بسیط نام میبردند و هر موجود حیّ و فعّال جوهر بسیط است و این که ابوعلی جبّائی و پسرش ابوهاشم جبّائی گفتند انسان همین هیکل محسوس است باطل است و همین طور آنچه که ابناخشاد گفته است که انسان جزئی جسمانی حالّ در قلب است و یا اعواذی گفته است انسان جزئی غیر قابل تجزیه است باطل است و نظر من درباره انسان همان نظر(مَعمَر) از معتزله و قول بنی نوبخت از شیعه است یعنی انسان موجودی است که دارای حیات، علم، قدرت، اراده، کراهت،بغض، حبّ و قائم به خود است و البتّه در انجام کارهای خود محتاج به آلت و ابزار است که همین هیکل و بدن ظاهری باشد در روایات از انسان تعبیر به روح شده است هنگام فرا رسیدن مرگ از جسد مفارقت میکند و ثواب و عقاب بر او وارد میآید و امر، نهی، وعد و وعید متوجّه او میباشد آیه شریفه «یا اَیُّها الاِنسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الکَریمِ اَلَّذی خَلَقَکَ فَسَوّاکَ فَعَدَلَک فی اَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ» [16](ای انسان چه باعث شد که به خدای کریم بزرگوار خود مغرور گشتی و نافرمانی کردی؟ آن خدایی که تو را خلق کرد و بیاراست و به اعتدال اندام و تناسب قوا برگزید، و حال آنکه به هر صورتی که خواست جز این صورت زیبا هم میتوانست تو را ترکیب نماید، دلالت بر همین مطلب دارد، چون خداوند متعال خبر داده است که انسان غیر از این صورت ظاهری است و ترکیب در صورت است و اگر انسان همین صورت ظاهری بوده باشد، قول حق تعالی که فرمود: «فی اَیِّ صُورةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ» معنا ندارد زیرا آن موجودی که در صورتش مرکّب است غیر از صورت مرکّبش است و نیز خداوند متعال در مورد مؤمن آل یس فرمود: «قیلَ ادخُلِ الجَنَّةَ قالَ یا لَیتَ قَومی یَعلَمُونَ بِما غَفَرَ لی رَبِّی» [17] گفته شد به بهشت درآی، گفت ای کاش قوم من میدانستند که به چه چیز آمرزید مرا پروردگارم، در این آیه باری تعالی خبر داده است که انسان حیّ و ناطق و برخوردار از نعمت است اگرچه جسم او برروی زمین یا در زیر زمین بوده باشد و نیز خداوند سبحان فرمود: «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون»[18] گمان مبرید کسانی که در راه حق کشته شدهاند، مردهاند بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند هم بیانگر این است که شهیدان زندهاند اگرچه اجسادشان بر روی زمین اموات است و حیات ندارند و از امام صادق؟ع؟ نیز روایت شده که وقتی ارواح مؤمنین از اجسادشان مفارقت نماید، خداوند متعال آنان را در اجساد دیگر شبیه اجساد دنیوی اسکان میدهد و آنان را در بهشت مورد عنایت قرار میدهد و آنچه که از اهل سنّت روایت شده است که خداوند متعال ارواح مؤمنان را در چینهدان پرندگانی سبز رنگ اسکان میدهد باطل است چون مؤمنان در نزد حق تعالی گرامی تر از آنند که در چینهدان پرندگان قرار گیرند و در پایان جواب هم جناب شیخ مفید فرموده است که ما را در مورد روح انسانی به همین گونه که وصف کردهایم ادلّه عقلیّه و نقلیّه است که مخالف را در جای آن انکار نمیباشد. این بود خلاصهای از گفتار شیخ مفید در جواب از سؤال مذکور و ما راجع به برخی از عبارات ایشان توضیحاتی را تقدیم مینماییم.
ایشان در ضمن جواب از(بنی نوبخت) نام بردهاند که باید بدانیم فرزندان نوبخت، چند نفر از آنان از بزرگان فرقه شیعه امامیّه اثنی عشریّهاند مثل ابوسهل اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابیسهل بن نوبخت متوفای 311هق از بزرگترین علمای شیعه و مشهورترین آلنوبخت بود و خواهرزاده او، ابومحمد حسن بن موسی نوبختی مؤلف کتاب(فرق الشیعه) و ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی که نائب سوّم امام عصر؟ع؟ در عصر غیبت صغری بود این که فرمود (از هشام بن حَکَم روایت میگردد) مراد ابومحمد هشام بن حَکَم کِندی شیبانی کوفی است که از بزرگان کلام و مروّج مذهب امامیّه و از اصحاب امام صادق و امام کاظم؟عهما؟ بود این که فرمود(حکمای پیشین انسان را جوهر بسیط مینامیدند) بسیط معانی گوناگونی دارد و به عرض هم اطلاق میشود و به جوهر مجرّد هم مثل نفس و مافوق آن یعنی عقل هم اطلاق میشود همانطور که بر عناصر هم اطلاق میشود، لکن وقتی گفته میشود جوهر بسیط، اعراض خارج میشوند این که فرمود(در افعال خود محتاج بر آلت است) البتّه نفس در آغاز کارش محتاج به آلت و ابزار مادّی است و لذا درمورد نفس گفتند موجودی است ذاتاً مجرّد و فعلاً مادّی، یعنی در مقام انجام کار مثل دیدن، شنیدن، بوئیدن و … نیاز به آلات مادّی مثل چشم، گوش، بینی،… دارد و لکن وقتی قوّت پیدا کرد چه بسا از بکارگیری ابزار مادّی بینیاز میگردد.
فرمایش امام صادق ؟ع؟ درباره ی ارواح مومنین
امام صادق؟ع؟ درباره ارواح مؤمنین روایت فرمود که بعد از مرگ در اجسادی شبیه اجساد دنیوی قرار میگیرند،[19] یعنی دارای بدنی همانند بدن دنیوی میباشند، باید بدانیم که این بدن ناشی از خودِ نفس آنها است و جدای از آنها نیست تا این که تناسخ لازم آید البتّه نفس در هیچ نشئهای بدون بدن نمیباشد، لکن بدن در هر نشئهای متناسب با آن نشئه است، بدن اخروی ناشی از ملکاتی است که انسان در دنیا کسب کرده است نه یک بدنی خارج از انسان آنگونه که قائلین بر تناسخ میگویند، البتّه گاهی به همین تعلّق نفس بعد از مفارقت از دنیا به بدنی که ناشی از ملکات اوست نیز تناسخ میگویند ولی برای آنکه با تناسخ باطل اشتباه نگردد برای او قیدی میآورند و میگویند تناسخ ملکوتی و به تناسخ باطل میگویند تناسخ مُلکی.
[1]. بشاره المصطفى لشيعه المرتضى ، ص 135.
[2]. امالی شیخ صدوق(طبّ ناصری) ، مجلس هفتاد و هفتم، ص: 307.
[3]. مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش 1(سرآغاز)
[4]. بحار الانوار، ج 14، ص: 398.
[5]. کامل کسی است که خودش کامل است، ولی مکمِّل کسی است که علاوهبر ارتقای خویش، به ارتقای دیگر افراد جامعه کمک میکند.
[6]. در مورد قرآن این آیۀ شریفه را داریم(سورۀ طارق، آیۀ 13 و 14) : «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ» یعنی بین حق و باطل فاصله میاندازد.
[7]. قرآن کریم، سورۀ نمل، آیۀ 16.
[8]. قرآن کریم، سورۀ نمل، آیۀ 18.
[9]. بعضی از علما معتقدند نباتات هم نفس کلّیه دارند.
[10]. کتاب «فصوص الحکم» اثر محیالدین است که شارحان فراوانی دارد. یکی از شرحهای این کتاب متعلّق به علامه داوود قیصری است که جزو کتابهای درسی عرفان نظری است. علامه قیصری پیش از شرح کتاب، مقدّمهای نگاشته است که دارای دوازده فصل است. محلّ استناد حضرت علامه حسنزاده آملی به فصل چهارم این کتاب است.
[11]. حیوانات کارهای شگفتی انجام میدهند. دانشمند انگلیسی، موریس مترلینگ، کتابی دربارۀ موریانه و زنبور عسل دارد و تمام شگفتیهای آنها را بیان کرده است که خود همین میتواند دلیل بر ادراک کلّیات توسّط حیوانات باشد.
[12]. صحیفه سجادیه، دعای چهارم.
[13]. دروس معرفت نفس، ص 639.
[14]. دروس معرفت نفس، ص 638.
[15]. آل عمران، آیه 49.
[16]. انفطار، آیه 6-8.
[17]. یس، آیه 26-27.
[18]. آلعمران، آیه 169.
[19].«کُنْتُ عِنْدَ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیهالسلام) فَقَالَ مَا یَقُولُ النَّاسُ فِی أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ فَقُلْتُ یَقُولُونَ تَکُونُ فِی حَوَاصِلِ طُیُورٍ خُضْرٍ فِی قَنَادِیلَ تَحْتَ الْعَرْشِ فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیهالسلام) سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُؤْمِنُ أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ مِنْ أَنْ یَجْعَلَ رُوحَهُ فِی حَوْصَلَةِ طَیْرٍ یَا یُونُسُ إِذَا کَانَ ذَلِکَ أَتَاهُ مُحَمَّدٌ (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ (علیهمالسلام) وَ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ (علیهمالسلام) فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ (عَزَّوَجلَّ) صَیَّرَ تِلْکَ الرُّوحَ فِی قَالَبٍ کَقَالَبِهِ فِی الدُّنْیَا فَیَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْکَ الصُّورَةِ الَّتِی کَانَتْ فِی الدُّنْیَ»؛ امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «چون خداوند روح مؤمنی را قبض کند، این روح در کالبدی همچون کالبدی که در دنیا داشت، قرار میگیرید و در آن متنعم است (میخورد و میآشامد) و چون تازهواردی بدانها رسد، او را به همان صورتی که در دنیا بوده، میشناسد.»کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۳، ص ۲۴۵، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۶۵ش.