برشی از کتاب

مرکبات از دیدگاه ابن سینا(برشی از کتاب مافوق تجرد)

تقسیم بندی مرکبات

مرکبات صناعی ساخته و پرداخته انسان است مانند دارو، ماشین آلات صنعتی که همانند عناصر و مواد اولیه شان دارای حیات نمی باشند و لذا دارای مبدئی کمالی به نام نفس نمی باشند.

و اما مرکبات طبیعی انواع گوناگون دارند؛ بعضی از آنها فاقد حیات اند مانند معدن، ابر و مه که موجوداتی آلی که کارشان را با آلت انجام دهند، نمی باشند. بعضی از آنها دارای حیات اند مثل نبات و حیوان و انسان که موجوداتی آلی اند، یعنی کارشان را با ابزار و آلات انجام می دهند و لذا دارای مبدئی هستند که آن مبدأ علت کمال و تمام آنهاست و آن مبدأ همان نفس آنهاست و لذا جناب ارسطو در تعریف نفس گفته است که نفس کمال اول جسم طبیعی آلی است که دارای حیات بالقوه می باشد، هریک از نفوس نباتی، حیوانی، انسانی در این تعریف شریک اند و این کمال که منوع آنهاست یعنی آنها را نوعی خاص می سازد، در آنها تفاوت ندارد و اگر تفاوتی در کار است، از جهات دیگر از کمالات وجودی است.

مرکبات از دیدگاه ابن سینا

جهت تایید ، مطالبی از کتاب اشارات بوعلی و شرح خواجه نصیر الدین طوسی بر آن آورده می شود که خلاصه آن را بیان می کنیم، جناب بوعلی می فرماید: آن چه که مبدأ حرکت در بعضی اجسام است ، جسم بودن آنها نیست، چون جسم بودن را جمادات هم دارند و لکن حرکتی ندارند و کسی نگوید جسم بخصوصی مبدأ حرکت است، چون می گوییم پس آن خصوصیت است که در حرکت بعضی اجسام نقش دارد، ما همان خصوصیت را نفس می نامیم. این مطالب در فصل پنجم نمط سوم کتاب اشارات آمده است و در فصل بیست و دوم نمط دوم آن کتاب هم مطالبی در این مورد آمده است که خلاصه شرح جناب خواجه از آن مطالب این است که مرکباتی که از ترکیب عناصر تحقق می یابند بر سه قسم اند: 1-مرکباتی که دارای نفس نمی باشند مثل معدنیات.2- مرکباتی که دارای نفس اند یعنی قوه غاذیه و نامیه و مولده دارند،و لکن قوه حس و حرکت ارادی ندارند که به آنها نبات می گویند.                  3-مرکباتی که علاوه بر قوای نباتی حساس و متحرک به اراده نیز می باشند که به آنها حیوان می گویند البته حیوان به معنای عام که شامل انسان نیز می شود، این خصوصیات برای مرکب به عنوان کمال اولی آنهاست چون کمالات شیئی بر دو قسم است 1- کمالات اولی که به  ذاتیات شیء گفته می شود و منوع اند یعنی نوعیت نوع را می سازند.2- کمالات ثانوی که به اعراض شیء گفته می شود و بعد از کمالات اولی بر شیء عارض می شوند ، کمالات حیوان، شامل کمالات نبات و معدن می شود به اضافه شیء دیگر و همین طور کمالات نبات شامل کمالات معدن می گردد به اضافه شیء دیگر، یعنی این سه طایفه در طول یکدیگرند و نه در عرض یکدیگر، لذا هر مافوقی کمالات مادون را داراست، البته عکسش صحیح نمی باشد.

مراحل تکامل

حکیم ناصر خسرو در رساله ای که در جواب نود و یک فقره سوال نگاشته است در آغاز آن می گوید: کمال به قول ارسطو؛ جوهر نفس است، چون وقتی از او پرسیدند که نفس چیست؟ گفت: النفس کمال الجسم طبیعی ذی حیوة بالقوه، یعنی نفس کمال جسم طبیعی است که آن جسم دارای حیات بالقوه است و حکمای دین اسلام هم همین را فرمودند، چون آنها بدن را سایه نفس معرفی کردند، یعنی نفس ذاتا زنده است و بدن به واسطه او زنده است و لذا ما هم بدن را مرتبه نازله نفس دانستیم چون هر دانی مثال عالی است و فرق است بین مثل شیء با مثال شیء چون مثل شیء در عرض اوست و مثال شیء در طول او است.مثل شیء به فردی گفته می شود که با آن شیء در ذاتیات شریک است مثل زید و عمرو که هر یک فردی از انسان اند، لکن در عوارض با هم اختلاف دارند اما مثال شیء به نمودار شیء گفته می شود، مثل سایه شاخص که مثال شاخص و نمودار او است، یا مثل بدن نسبت به نفسی که بر او تعلق دارد، که مرتبه نازله آن نفس است و گاهی هم مثال گفته می شود به لحاظ مشابهت در یک امری مثل اینکه می گویند زید در دلیری مثال شیر است.

در ابتدای این درس بیان شد ما در صدد بیان فوق تجرد بودن نفس هستیم و این مطالب مقدمه بود برای اثبات آن.

قبلا دانستیم که طفره مطلقا محال است، چه در حسیات و چه در عقلیات یعنی نمی شود که شیئی از مبدئی به مقصدی برسد بدون آنکه  مراحل بین مبدأ و مقصد را طی کرده باشد و نفس را هم حدوثا جسمانی و بقاء روحانی می دانیم. یعنی ابتدا از دل جسم پدید می آید و به تدریج اشتداد وجودی پیدا می کند و به مرحله تجرد بلکه فوق تجرد می رسد؛ اولین صورتی که به ماده منی تعلق می گیرد، صورتی طبیعی مانند صورت معدنی است، سپس رو به تکامل می نهد و دارای نفس نباتی می گردد و به تدریج نفس حیوانی پیدا می کند و بعد به نفس ناطقه انسانی می رسد که در این مرحله صاحب تعقل و تفکر می شود و لذا گفته اند هر انسانی دارای سه نفس است: نباتی، حیوانی، انسانی و بعضی گفته اند دارای سه روح است و یا بعضی گفته اند انسان دارای چهار روح و برخی دیگر گفته اند دارای پنج روح است، لکن باید بدانیم که این نفوس متعدده یا ارواح گوناگون در شخص انسان به نحو مستقل و جدای از یکدیگر تحقق ندارند چون هر فردی از انسان یک تشخص و هویت دارد، بنابراین مراد این است که صورت طبیعی نطفه انسانی دارای نیرویی است که آن نیرو از حالت نباتی به حیوانی و از حیوانی به انسانی ارتقا می یابد، یعنی محال است تا واجد کمال نباتی نشده باشد به مرتبه نفس حیوانی برسد و یا دارای نفس حیوانی نشده باشد محال است به مرتبه نفس انسانی برسد و در محدوده نفس انسانی تا مراحل ابتدایی را طی نکرده باشد محال است به مقامات عالی انسانی برسد.

 

بیان تمثیلی از قوای نفس

برای مراتب عقل نظری طفلی را مثال زده‌اند که تازه متولّد شده است و از کتابت و نوشتن هیچ سر در نمی‌آورد؛ امّا قابلیّت دارد که یک روزی کتابت کند –عقل هیولانی- و به نوجوانی که امّی و بیسواد است و مستعدّ فراگیری کتابت است – عقل بالملکه- و به جوانی که باسواد است و قادر بر کتابت است – عقل بالفعل-.

بیان تمثیلی دیگری حضرت علامه حسن‌زاده آملی دارند که با واقعیّت تطبیق نمی‌کند و صرفاً برای تقریب به ذهن است که می‌فرمایند[1] نفس انسان به‌منزلۀ فرمانده لشکر و قوای عقل عملی و عقل نظری به‌منزلۀ سربازان لشکر و بدن انسان به‌منزلۀ قلعه و دژی است که فرمانده و سربازان این لشکر در آن قرار دارند که گاهی از این بدن، تعبیر به صیصیه[2] و از نفس هم تعبیر به نورِ اسپهبد -که معرَّب آن اسفهبد است- کرده‌اند.

 

مراتب عقل نظری

در درس سابق بیان شد که انسان این قابلیّت را دارد که تمام موجودات را شناسایی به آنها معرفت پیدا کند. همچنین مراتب عقل نظری را ذکر کردیم و خلاصه اینچنین شد که مرتبۀ اوّل، عقل هیولانی است. یعنی انسان هیچ معلوماتی در اختیار ندارد اما قابلیّت کسب معلومات را دارد. ابزار آن را هم در اختیار دارد، مانند  «هیولا» که هیچ فعلیّتی ندارد و فقط قابل و پذیرای هر صورتی است، مرتبۀ دوم، عقل بالملکه است. یعنی انسانی که بدیهیّات و اوّلیاتی مثل «اجتماع نقیضین محال است» و فرق بین بودن و نبودن را می‌داند. مرتبۀ سوم، عقل بالفعل است. یعنی انسانی که به کمک بدیهیّات، نظریّات را کسب می‌کند. در نهایت هم عقل مستفاد است که انسان ممکن است در اثر ریاضت‌ها و مجاهدت‌های نفسانی کارش به جایی برسد که حقایق عالم هستی را بدون اینکه نیاز به استدلال‌های منطقی و مقدّمه‌چینی با صغری و کبری داشته باشد مشاهده کند. چنین انسانی می‌تواند با جبرئیل امین، منبع تمام معارف، متّحد شود و تمام حقایق عالم را مشاهده کند.

تبیین مقام فوق تجرّد نفس

مرحوم کلینی در «کتاب الحجه» اصول کافی، در رابطه با ائمۀ اطهار  : روایتی آورده است: «إِنَّ اَلْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ عُلِّمَ».[3] هرچه را که ائمۀ ما می‌خواستند بدانند آگاه می‌شدند، منتها یک اراده و درخواستی باید در کار باشد.

در بیانات تاریخی نقل کرده‌اند روزی پیامبر گرامی اسلام ؟ص؟ با جمعی از صحابه که در سفر بودند، در جایی برای استراحت اتراق می‌کنند. شتر پیامبر گم می‌شود. ایشان به صحابه فرمان می‌دهند در بیابان به دنبال شتر بگردند. صحابه هرچه می‌گردند شتر را نمی‌یابند. به خاطرشان خطور می‌کند که چطور پیامبر از عالم غیب باخبر است در‌حالی‌که نمی‌داند شترش کجاست! نزد پیامبر می‌روند و از یافتن شتر ابراز عجز می‌کنند. بعد از آن پیامبر اسلام ؟ص؟ آدرس دقیق شتر را به آنها می‌دهند.

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
اگر درویش در حالی بماندی
که ای روشن گهر پیر خردمند
چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر پشت پای خود نبینیم
سر دست از دو عالم برفشاندی[4]

انسان‌های کامل به عقل فعّال، همان جوهر روح‌القدس، متّصل و متّحد بودند اما باید اراده و خواست آنها در کار باشد تا آگاهی پیدا می‌کردند. منظور از مقام فوق تجرّد نفس همین بیان است یعنی همان‌طوری که انسان این شأنیّت را دارد که از همۀ حقایق این عالم آگاهی پیدا کند، از آن طرف، تمام حقایق عالم این شأنیت را خواهند داشت که معلوم انسان قرار بگیرند. به‌همین‌خاطر دانشمندان در رابطه با موجودات عالم، از آب ، خاک ، نباتات و انواع حیوانات دریایی و صحرایی ، پرنده ، درنده و چرنده تا انسان و جهان کتاب‌ها نوشته‌اند.

مقصود اين بود كه نفس ناطقۀ انسانى را مقام فوق تجرّد است و به قواى نظرى نفس تا اندازه‏‌اى آشنا شده‏‌ايم و دانسته‏‌ايم كه نفس از عقل هيولانى ارتقا می‌يابد و عقل بالفعل می‌شود، بلكه با عقل فعّال ارتباط، اتّصال، اتّحاد، بلكه فوق اتّحاد می‌یابد. اين تعبيرات را عمق بسيار است و يكى پس از ديگرى روشن می‌شود، و اميد است كه روزى همه را در خود و يا خودمان را در همه بيابيم. تاكنون چندین درس خوانده‏‌ايم و شايد هنوز يك قطره از درياى بيكران هستى‏ نچشيده‏ايم، يا در خور اين بيت شبسترى نگشته‏‌ايم:

یکی را علم ظاهر بود حاصل   نشانی داد از خشکی ساحل

غرض اين‌كه شأن نفس انسانى اين است كه از عقل هيولانى به عقل بالفعل رسد و عقلِ مستفاد گردد و با عقل فعّال بپيوندد و هيچ در اين شأنيت نفس دودلى ندارد بلكه تسليم است و بدان تصديق دارد و می‌بيند كه خود هر چه از قوّت به فعل می‌رسد، قدرت و سلطان وى بيشتر می‌شود و نور بينش وى فزونى می‌گيرد و از تاريكىِ نادانى رهايى می‌يابد و هر چه داناتر می‌شود استعداد و آمادگى وى براى معارف بالاتر قوي‌تر می‌گردد و گنجايش وى براى گردآوردن حقایق ديگر بيشتر می‌شود و از اين معنى پى می‌برد كه گوهر نفس ناطقه از نشأۀ ديگر و ماوراى عالم طبيعت و مادّه است… .”

دلیل تجرّد نفس

در این بخش حضرت علامه حسن‌زاده آملی اشاره‌ای به یکی از ادلّۀ تجرّد نفس می‌کند که انسان هرچقدر عالم می‌شود و معرفتش ارتقا می‌یابد اشتهایش بیشتر و تقاضایش نسبت به معارف شدیدتر می‌شود.

در فرمایش حضرت امیرالمؤمنین ؟ع؟ چنین آمده: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ، إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ».[5] شیء مادّی، مانند کوزۀ آب، هرچه در آن قرار دهیم ظرفیتش برای پذیرش کمتر می‌شود اما نفس ناطقۀ انسان که ظرف برای علوم است، هرچه در آن می‌ریزیم نه تنها پُر نمی‌شود بلکه وسعت بیشتری پیدا می‌کند.

“لذا خلاصه سخن اين شد كه نفس انسانى را اين شأنیّت است كه داناى به همۀ اشياء گردد و اشياء را نيز اين شأنيّت است كه معلوم انسان گردد و واهبِ صور هم به حسب استعداد و قابليّت فيض می‌بخشد و بخل و امساک ندارد. [6] حال اگر انسانى به چنان مقام رسد كه در مسير تكامل و استکمال انسانى عالِم به اشياء گردد، علاوه‌براين‌كه دليل بر منع آن نداريم برهان بر اثبات آن را دارايم.

شايسته است كه مطالب تدريس شده را به صورت اصل، چنانكه دأب و روش ما در دروس است در آوريم:

اصل 70- دار آخرت عين حيات است و موجودى كه ذاتا حىّ است، محال است كه ضدّ خود را بپذيرد يعنى محال است كه موت بر او عارض شود و يا خواب و پينگى بر او دست يابد.

اصل 71- موجودى كه حدوث بر او صادق نيست موجودى ازلى و ابدى است كه هيچگاه فنا و زوال در او راه ندارد.

اصل 72- جسم آلى جسم زنده است، يعنى صاحب نفس است و نفس مبدأ حس و حركت به اراده است و به تعبير اعمّ كه شامل نفوس ارضيّه گردد نفس كمال اوّل جسم طبيعى آلى ذى‌حيات بالقوّه است.[7]

اصل 73- ناظم امور عالم مطلقاً، يعنى تشكيل‌دهنده و به‌نظام‌آورندۀ آن، عقل است يعنى موجودى كه فعليّت محض و عين حيات و علم و قدرت و مبدأ حيات و هرگونه كمال بوده و محيط به اشياء از جميع جهات آن‌ها و عالم به آن‌ها پيش از تحقّق آنهاست، هم علّت موجودات است و هم نهايت مطالب.

اصل 74- طفره مطلقاً، چه در حسّيات و چه در معنويّات، باطل و محال است.

اصل 75- تشكيك بر مبناى مشّاء در ماهيّت راه ندارد.

اصل 76- نور اسفهبد را كه نفس ناطقه است، مقام فوق تجرّد است، يعنى او را مقام معلوم و حدّ يقف نيست كه در نتيجه وحدت عددى ندارد.”

تبیین اصول مطالب

اصل 70:

قرآن کریم می‌فرماید: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِی الْحَیوانُ»[8] که بیانگر شدّت حیات برای آخرت است. نفس انسان، ذاتاً موجود حیّ است، چنانچه در تعریف آن گویند «حیوان ناطق» یعنی نفس انسان دارای حیات است. در این صورت محال است که ضد خود، عدم حیات، را بپذیرد به همین خاطر انسان، مرگ به معنای نیستی و پینگی[9] ندارد. در تحلیل موتِ انسان روایت داریم که «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»[10] انتقال از نشئه‌ای به نشئه‌ای دیگر است که در بیان تمثیلی حضرت علامه حسن‌زاده آملی آمده است حضرت عزرائیل نقش ماما در زایشگاه را ایفا می‌کند که بچه را از رحم مادر به بیرون رحم منتقل کند یعنی از این دنیا که رحم است به عالم برزخ که خارج از رحم است منتقل می‌کند.

اصل 71:

حدوث یعنی مسبوقیّت وجود به عدم. زمانی نبوده بعد پدید آمده است. اگر موجودی حادث نباشد و ازلی باشد به معنای اینکه ابتدا ندارد؛ باید ابدی باشد به معنای اینکه انتها ندارد. به چنین موجود ازلی و ابدی «موجود سرمدی» گویند. حضرت باری­تعالی را سرمدی گویند چون ابتدای زمانی و انتهای زمانی ندارد و دائم الوجود است.

اصل 72:

جسم آلى یعنی جسمی که با ابزار وآلات کار انجام می دهد، جسم زنده است يعنى صاحب نفس است و نفس مبدأ حس و حركت به اراده است و به تعبير اعمّ كه شامل نفوس ارضيه گردد. در تعریف نفس چنین گفته شده «کمال أول لجسم طبيعي آلي ذي حياة بالقوة» که در درسهای سابق گذشت.

اصل 73:

ناظم امور عالم مطلقا، یعنی تشکیل دهنده و به نظام آورنده آن، عقل است که به عنوان مدبرّ عالم، موجود مجرّد و فعلیّت محض است و در رأس آن حضرت باری‌تعالی قرار دارد که عین حیات، علم، قدرت، مبدأ حیات و هرگونه کمال و محیط به اشیاء از جمیع جهاتِ آن‌ها و عالِم به آن‌ها پیش از تحقّق آن‌هاست. هم علّت موجودات است یعنی پدیدآورندۀ موجودات است و هم نهایت مطالب است یعنی مقصد و غایت موجودات است. انسان همواره به دنبال کمال مطلق بوده و از مال و مقام و مسایل شهوانی، هیچگاه سیر نمی‌شود. برخلاف حیوانات که جنس نر و جنس ماده کاری به کار همدیگر ندارند در طول سال چند بار آمیزش دارند. این طور نیست که هر روز آمیزش داشته باشند اما در مورد بعضی از انسانها مثل پادشاهان در تاریخ نقل کرده‌اند که حرمسرا داشته‌اند. همین پادشاه کمال غیرمتناهی را قصد کرده اما مقصد را گم کرده است. فکر کرده است مقصد اوامور شهوانی و  کسب مال و مقام است که هرچه جلوتر می‌رود اشباع نمی‌شود و هرچه دامن می‌زند سیر نمی‌شود. در حالی که «الا بذکر الله تطمئن القلوب».[11]

اصل 74:

طفره در امور مادّی – حسیّات- و معنوی، از جهت عقلی محال است. طفره یعنی انسان از یک مبدا به یک مقصد منتقل شود، بدون آنکه مسیری را طی کند. در امور مادّی نطفه را مثال می‌زنند که بدون آنکه عَلَقه یا مُضغه شود، محال است انسان شود. در امور معنوی بدیهیّات را مثال می‌زنند که بدون فهم ضروریّات، محال است نظریّات فهمیده شود.

اصل 75:

تشکیک بر مبنای مشّاء در ماهیّت راه ندارد. تشکیک در ماهیت یعنی نور و نورتر! یا آب و آب‌تر! در حالی که آب سرد و گرم یا نور ضعیف و شدید داریم اما آب‌تر و نورتر نداریم! اگر وجود متوجّه نور نشود نور شدت و ضعف نخواهد داشت. به برکت وجود است که نور ضعیف و شدید داریم. بنابراین تشکیک در وجود است و به برکت وجودی که ماهیّت پیدا می‌کند، ماهیّتِ موجوده هم تشکیک پیدا می‌کند.

اصل 76:

نور اسفهبد را، كه نفس ناطقه است، مقام فوق تجرّد است، يعنى او را مقام معلوم و حدّ يقف نيست، که در نتیجه وحدت عددی[12] ندارد. بارها تکرار کردیم که مسیر تکاملی انسان همیشه باز است و بن­بست نیست.

 

برهان فارابی درخصوص اثبات عقول فعاله

مطلب دیگری از رساله (اثبات مفارقات) جناب فارابی نقل می کنیم: ایشان برای اثبات عقول فعاله شش برهان آورده اند که برهان چهارم ایشان این است که نفوس انسانی مجرد اند، پس باید علت آن ها هم مجرد باشد، چون وجود علت شدیدتر از وجود معلول است در حالی که درجه وجودی جسم پایین تر از درجه وجودی مجرد است. پس علت مجرد نمی تواند جسم بوده باشد، البته جناب فارابی در آن رساله ابتدا پایین بودن درجه وجودی جسم را از درجه وجودی مجرد ثابت نمود و بعد این دلیل رابیان کرد و ما هنوز بر این مطلب نپرداختیم، فقط در دروس گذشته ، بر آن اشاره ای داشتیم و گفتیم براساس حرکت جوهری موجودات عالم طبیعت قرار ندارند و لذا نیاز به جامع ، حافظ ، مصور و قارّ دارند که همان موجود ماورای طبیعت است که فعلیت محض است و رتبه اش مقدم بر موجود طبیعی است پس صورت جسمیه نمی تواند علت وجود نفس مجرد بوده باشد.بلکه علت وجودی نفس باید موجودی ماورای عالم طبیعت بوده باشد.

به علاوه اثرگذاری جسم و جسمانی شروط به وضع و محاذات خاص است و بین موجود مادی با موجود مجرد وضع و محاذات تصور ندارد. پس جسم و جسمانی نمی تواند علت نفس مجرد بوده باشد.جناب فارابی در آن رساله بعد از برهان مذکور برهانی دیگر برای اثبات عقول مفارقه آورده اند میفرماید:  آن موجودی که نفوس انسانی را در معقولات از حالت بالقوه به حالت بالفعل می رساند عقل است، به چند برهان:

برهان اول: صورت های احساسی ، خیالی و وهمی بالقوه معقول اند، پس باید موجودی آنها را تجدید کند و معقول بالفعل گرداند و اگر آن موجود خودش معقول بالقوه باشد ، تسلسل لازم می آید که باطل است پس ناچار باید به معقول بالذات ختم گردد.

برهان دوم: صورت جسمانی در یک وضع و محاذات خاصی با شیئی متاثر، اثرگذار است و چون نفس انسانی مجرد است لذا با او وضع و محاذات خاصی ندارد پس جسم و جسمانی نمی تواند عقول ما را از قوه به فعلیت برساند.

برهان سوم: آن موجودی که مکمل عقول ما می باشد و او را از حالت بالقوه به فعلیت می رساند باید خودش اتم از عقول ما بوده باشد و معقولات چیزهایی هستند که مکمل عقول ما هستند،پس باید عقل بالفعل بوده باشد.

توضیح: ما در راه حقیقت یابی در این دروس از راه معرفت نفس به ماورای عالم طبیعت راه یافته ایم. یعنی نفس را در مرحله حدوث اش جسمانی یافته و مشاهده نمودیم که لحظه به لحظه رو به کمال می رود، یعنی به تدریج از حالت بالقوه به فعلیت می رسد و مجرد از ماده و احکام آن می گردد و لذا باید موجودی در کار باشد که او را از نقص خارج و به کمال برساند و آن موجود نباید از عالم طبیعت بوده باشد.زیرا کمال انسان را علم یافته ایم و ظرف عالم را تجرد از ماده دانسته ایم و افاضه کننده علم نمی تواند موجودی مادی بوده باشد و خلاصه آن که مجرد بودن موجودات ماوراء طبیعت را از راه معرفت  به ذات خودمان دریافتیم، اکنون می بینیم که قبل از ما جناب فارابی نیز همین راه را پیموده است و خارج کننده نفس از حالت بالقوه به حالت بالفعل را عقل معرفی کرده است و در برهان سوم خود بدان تصریح فرموده است، در برهان دوم از راه لزوم وضع و محاذات بین موثر مادی و متاثر مادی پیش آمده، و همچنین در برهان اول از راه تجرید پیش آمده ، یعنی اگر صورت های علمیه مجرد اند، باید موجودی آنها را از ماده مجرد کرده باشد و آن موجود هم حتما باید خودش مجرد بوده باشد. البته در این مسأله بین مشائین و دیگران اختلاف است که آیا صورت های علمیه همگی به تجرید نفس است یا به انشاء نفس است یا نه این است و نه آن ، بنابر انشاء نفس آیا مطلق صورت های علمیه به انشاء نفس است یا در آن تفصیل است.

 

تجسّد اعمال[13] در قیامت

حکما معتقدند انسان در قیامت جز علم و عمل چیزی نیست و کسی را به جهنم یا بهشت نمی‌برند، بلکه شخص جهنمی جهنم را با خودش می‌برد و شخص بهشتی بهشت را با خودش می‌برد.

جناب صغیر اصفهانی چنین سروده است:

داد درویشی از سر تمهید
گفت از دوزخ ای نکوکردار
بگرفت و ببرد و باز آورد
گفت در دوزخ هرچه گردیدم
هیچ آتش و هیزم و زغال نبود
هیچ‌کس آتشی نمی‌افروخت
  سرقلیان خویش را به مرید
قدری آتش به روی آن بگذار
عِقدِ گوهر ز دُرجِ راز آورد
درکات جحیم را دیدم
اخگری بهر انتقال نبود
زآتش خویش هرکسی می‌سوخت!

توضیح اینکه انسان در دنیا نوع واحد است و افراد متعدّد. یعنی همۀ انسان‌ها به‌لحاظ ذاتیّات حیوان ناطقند، اما به‌لحاظ عوارض، افراد متفاوتی اند؛ یکی سفید است، یکی سیاه؛ یکی بلند قد است و دیگری کوتاه و یکی جوان است و دیگری پیر. اما همین انسان در نشئۀ دیگر جنس واحد است و انواع متعدّد. یعنی همۀ انسان‌ها به‌لحاظ ذاتیّات، از جهت جنس حیوانند ولی به‌لحاظ ذاتیّات، از جهت فصل انواع متعدّدی اند؛ فصل یکی صاهل است، فصل دیگری ناطق است، فصل شخص دیگر ناهق است. به‌همین‌خاطر در بخشی از آیات و روایات دینی آمده که انسان‌ها در قیامت به‌صورت حیوانات محشور می‎شوند، یکی به‌صورت میمون، دیگری به‌صورت خوک و دیگری به‌صورت گاو.[14] البته صورت میمون برای میمون عذاب نخواهد بود، بلکه صورت میمون برای انسان عذاب خواهد بود و این از آتش سوزان جهنم بدتر است.

مراتب هفت‌گانۀ نفس

فلاسفه برای نفس انسانی تا هفت مرتبه و مقام قائل شده‌اند؛ چنانچه عرفا هم برای نفس مراتب هفت‌گانه قائلند. هرچند این دو طایفه در اصطلاحات باهم تفاوت دارند.[15] کتاب دروس معرفت نفس علامه حسن‌زاده آملی براساس مبانی فلاسفه و حکماست، لذا با اصطلاحات طایفۀ فلاسفه بیان می کنند و فعلاً کاری با اصطلاحات طایفۀ عرفا ندارند. مراتب هفت‌گانۀ فلاسفه در دو محدودۀ عقل نظری و عقل عملی توضیح داده می‌شود. مرتبۀ اول عقل هیولانی است؛ مرتبۀ دوم عقل بالملکه؛ مرتبۀ سوم عقل بالفعل و مرتبۀ چهارم عقل بالمستفاد که این چهار مرتبه در محدودۀ عقل نظری قرار دارند. مرتبۀ پنجم محو است؛ مرتبۀ ششم طمس و مرتبۀ هفتم محق که این سه مرتبه در محدودۀ عقل عملی قرار دارند.

مرتبۀ اول: عقل هیولانی

اولین مرتبه از مراتب هفت‌گانه عقلِ هیولانی است. عقل هیولانی به آن مرتبه‌ای از نفس انسانی می‌گویند که بی‎رنگِ بی‎رنگ است، هم به‌لحاظ علم و هم به‌لحاظ عمل، اما قابلیّت پذیرش را دارد که در بُعد علم و در بُعد عمل رنگ بگیرد. این مرتبه مربوط به بدو تولّد است. آن روزهای اولی که انسان از مادر به دنیا آمد نفس داشت اما هیچ اقدام عملی و علمی نداشت. قرآن کریم تصریح می کند: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ‏ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»[16] آن روزی که شما از مادر متولد شدید هیچ بلد نبودید، اما ابزار یادگیری را داشتید که در موارد ادراک مادّی قوّۀ سامعه و باصره است و در موارد ادراک معنوی قلب است.[17]

مرتبۀ دوم: عقل بالملکه

دومین مرتبه از مراتب هفت‌گانه عقل بالملکه است که مقامی بالاتر از عقل هیولانی دارد. آنجا بی‌رنگِ بی‌رنگ بود، الآن کمی رنگ گرفته است. درواقع عقل بالملکه به آن مرتبه‌ای از نفس انسانی می‌گویند که بدیهیّاتی مثل استحالۀ اجتماع نقیضین و ضدین و ارتفاع نقیضین را فهمیده است. مثلا طفلی را در نظر بگیرید که در سال‎های ابتدایی عمرش تازه غذاخور شده است؛ از حقایق عالم تناقضِ بودن و نبودن را درک می‌کند، زیرا وقتی به او خوراکی می‌دهند می‌خندد و زمانی که آن را از او می‌گیرند گریه می‌کند. از روی تفاوت عکس العمل طفل معلوم می‌شود این طفل می‌تواند بین بودن و نبودن خوراکی تمییز بدهد و اجتماع آن دو را ققبول ندارد.

مرتبۀ سوم: عقل بالفعل

سومین مرتبه از مراتب هفت‌گانه، عقل بالفعل است که مقامی بالاتر از عقل بالملکه دارد به‌طوری‌که شناختِ حاصل از بدیهیّات را کنار هم قرار می‌دهد و مجهولی را کشف و حقیقتی را شناسایی می‌کند. مانند نظریه‌پردازی‌ها و ابداعاتی که انسان‌ها دارند و حیوانات از این هنر انسانی بی‎بهره‎اند.

مرتبۀ چهارم: عقل بالمستفاد

چهارمین مرتبه از مراتب هفت‌گانه عقل بالمستفاد است که مقامی بالاتر از عقل بالفعل دارد به‌طوری‌که همۀ آن علوم و ادراکاتی را که داشت در خودش حاضر می‌بیند. مثل شناخت اولیاء الهی نسبت به آنچه که ما برای آن صغری و کبری می‌چینیم که تمام آن صور علمیه و حقایق علمیه را مانند آیینه‌ای یک جا در اختیار دارند. به‌عبارتی اولیاء الهی با معطی علم اتّحاد پیدا می‌کنند و دائماً از آن حقایق علمی استفاده می‌کنند.[18]

مراتب پنجم، ششم و هفتم: محو، طمس و محق

مراتب چهارگانه‌ای که پیش از این ذکر شد در محدودۀ عقل نظری بود از اینجا به بعد مراتبی که ذکر خواهد شد در محدودۀ عقل عملی خواهد بود. مرتبۀ پنجم «محو» است که بیانگر توحید افعالی است؛ مرتبۀ ششم «طمس» است که بیانگر توحید صفاتی است و مرتبۀ هفتم «محق» است که بیانگر توحید ذاتی است. حضرت علامه حسن‌زاده آملی برای این سه مرتبه که در محدودۀ عقل عملی است به دعای وحدت یعنی «لا اله الا الله وحده وحده وحده» استناد می‌کنند و می‌فرمایند تعدّد قید «وحده» در این عبارت تکرار نیست؛ بلکه «وحده» اول اشاره به مرتبۀ محو دارد، «وحده» دوم اشاره به مرتبۀ طمس دارد و «وحده» سوم اشاره به مرتبۀ محق دارد.

 

[1]. بدن، مرتبۀ نازل نفس است و آنچه در آثار مرحوم علامه رفیعی قزوینی و اشعار شاعران آمده است که نفس به‌مثابۀ پرنده‌ای است و بدن قفس آن، به‌طوری که این پرنده درون قفس زندانی شده است تا روزی که اجلش برسد و از قفس رهایی یابد. این بیان با ذوقیّات سازگار است و مطابق با واقعیّت نمی‌باشد زیرا نفس در بدن نیست و رابطۀ ظرف و مظروف ندارند. اگر هم رابطۀ ظرف و مظروفی باشد بدن در نفس خواهد بود زیرا بدن سایۀ نفس و مرتبۀ­ نازلۀ آن است.

[2]. صیاصی جمع صیصیه به معنای قلعه‌ها و دژها است که از آیات الهی اتّخاذ شده است. آیۀ 26 سورۀ احزاب «وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِم‏».

[3].  الکافی، ج 1، ص: 258.

[4]. سعدی ، گلستان،باب دوم در اخلاق درویشان ، حکایت شماره10.

[5]. نهج البلاغه، حکمت 205.

[6]. علم، موجود مجرد است پس مفیض علم هم باید موجود مجرد باشد به این دلیل که معلول یعنی -علم- موجود مجرد است، بنابراین مفیض علم به عنوان علت فاعلی برای علم، نمی تواند شئ مادی باشد بدین خاطر­که رتبۀ علت قوی­تر و بالا­تر از رتبۀ معلول است. در نتیجه مفیض علم موجود مجرد خواهد بود. پس این درس و بحث و مطالعه که از امورات مادی هستند به انسان علم إعطا نمی­کند. تنها در نقش معدّات، زمینه­های افاضۀ علم را فراهم می­کند.

[7].  الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص: 290. (کمال أول لجسم طبيعي آلي ذي حياة بالقوة).

[8]. سورۀ عنکبوت، آیه 64.

[9]. پینگی، چُرت و حالت نیم­خواب را گویند که راجع به حق­تعالی در آیه­الکرسی آمده «اللهُ لااِلهَ اِلاّهُوَ الحَى القَيُّومُ لاتَأخُذُهُ سِنَةٌ ولانَوم» خداوند چُرت نمی­زند تا چه رسد به خواب.

[10] . بحار الانوار، ج 37، ص: 146.

[11]. سورۀ رعد، آیه 28.

[12]. وحدت عددی واحد خاص یا بالخصوص است که با تکرار آن، عدد ساخته می شود مثلا اگر آنرا دو بار تکرار کنی عدد دو و اگر سه بار تکرار کنی عدد سه و…، پس سه یعنی یک و یک و یک؛ گر چه خود یک عدد نیست ولی مبدا اعداد است چون عدد کمیتی است که قابل انقسام باشد در حالی که یک تقسیم پذیر نیست؛ از این نوع وحدت به وحدت عددی تعبیر می کنند که در مقابل کثرت است.

واحد حقیقی نیز بر دو قسم است:

وحدت حقه حقیقیه: یا ذاتی است که عین وحدت است مثل صرف الشی که به هیچ وجه متکرر و دو تا نمی‌شود؛ که در این نوع از وحدت موضوع و محمول یک چیزند و ذات موضوع عین وحدت است؛ مثلا وقتی گفته می شود الله واحدٌ؛ موضوع یعنی الله عین وحدت است و وحدت منفک از ذات نیست؛ از این وحدت به و حدت حقه حقیقیه تعبیر می شود.

وحدت غیرحقه: ذاتی که متصف به وحدت است؛ مثل انسان که متصف به وحدت شود. در اینجا تصور انسان هیچ گونه ملازمه‌ای با اثبات صفت وحدت ندارد و در ذات خودش نه وحدت نهفته و نه کثرت، لذا هم می تواند واحد باشد و هم می‌تواند کثیر باشد؛ از چنین وحدتی به وحدت غیر حقه تعبیر می کنند.

اقسام وحدت غیرحقه

وحدت حقیقی غیر حقه نیز بر دو قسم است:

وحدت عددی: واحد خاص یا بالخصوص که با تکرار آن، عدد ساخته می شود مثلا اگر آنرا دو بار تکرار کنی عدد دو و اگر سه بار تکرار کنی عدد سه و…، پس سه یعنی یک و یک و یک؛ گر چه خود یک عدد نیست ولی مبدا اعداد است چون عدد کمیتی است که قابل انقسام باشد در حالی که یک تقسیم پذیر نیست؛ [شیرازی، محمد،، اسفار اربعه، ج ۲، ص ۹۸] از این نوع وحدت به وحدت عددی تعبیر می کنند که در مقابل کثرت است.

واحد عام: واحد عام یا بالعموم که موصوفات عامی مثل نوع یا جنس متصف به وحدت شوند [ طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، ص ۱۸۲،].هر یک از این وحدتها باز تقسیماتی دارد که برای تبین بحث نیازی به بیان آن نیست و عمده در این تقسیم بندی وحدت حقه حقیقیه و وحدت عددی و جایگاه و حوزه جریان آنها است.

[13]. گاهی تعبیر به تجسّم اعمال یا تمثّل اعمال می‌کنند.

[14]. در ذیل آیۀ 18 سورۀ نبأ یعنی «و نفخ فی الصور فتاتون افواجا» روایتی در کتاب مجمع البیان (ج 10، ص:642) آمده است که معاذ بن جبل از پیامبر گرامی اسلام ؟ص؟ سوال کرد این «افواجا» به چه معناست؟ اشکهای پیامبر گرامی اسلام جاری شد و پاسخ دادند در فردای قیامت ده گروه از امت من به‌صورت پراکنده محشور می‌شوند که خداوند آنان را از مسلمانان جدا ساخته و صورت‌های آنان را (به اشکال دیگر) تبدیل نموده است. برخی از آنان به‌صورت بوزینه و برخی به‌صورت خوک می‌باشند. «یُحشَر عشره اصناف من أمتی اشتاتا قد میَّزهم الله من المسلمین و بدل صورهم بعضهم علی صوره القرده و بعضهم علی صوره الخنازیر…. و اما الذین علی صورته الخنازیر فهم اهل السحت و بعضهم منکسون أرجلهم من فوق وجوههم من تحت ثم یسبحون علیها و اما المنکسون علی رؤوسهم فأکله الربا…»

[15]. مراتب هفت‌گانۀ عرفا بدین ترتیب است: مرتبۀ اول طبع، مرتبۀ دوم نفس، مرتبۀ سوم قلب، مرتبۀ چهارم روح، مرتبۀ پنجم سرّ، مرتبۀ ششم خفی و مرتبۀ هفتم اخفا. شاعری در شعر خود از این مراتب هفت‌گانه به «هفت شهر عشق» تعبیر کرده و چنین سروده است:

هفت شهر عشق را عطار گشت          ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

[16]. سورۀ نحل­، آیۀ 78

[17]. قوّۀ سامعه برتر از قوّۀ باصره است، به لحاظ اینکه قوّۀ باصره در حوزۀ ادراک محدودیت دارد و تنها مقابل را می‌بیند و از یمین و یسار خبر ندارد برخلاف قوّۀ سامعه که از همۀ جهات خبر دریافت می‌کند. به‌همین‌خاطر در آیۀ قرآن ذکر قوّۀ سامعه بر قوّۀ باصره مقدّم شده است.

[18].  این اولیاء الهی مصداق بیت جناب حافظ در غزل شمارۀ 167 دیوان او هستند:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت         به غمزه مساله‌آموز صد مدرّس شد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *