در تمام ایام سال علامه تهرانی به این ماه رجب از همۀ شهرها و ماهها اهتمام بیشتری داشتند. حتّی از ماه رمضان هم اهتمام این بزرگان به ماه رجب بیشتر بود و عبارت ایشان این بود که ماه رمضان برای عامّۀ مردم انفَع است و نَفع بیشتری دارد ولی ماه رجب برای خصوص سالکان الی اللَه این نفعش از ماه رمضان بیشتر است و تأثیراتی که در ماه رجب بر نفس وارد میشود آن تأثیرات، تأثیرات عمیقتریست، تأثیرات زیر بنایی تریست از آن چه که در سایر ایام اللَه که شعبان و رمضان و یا فرض بکنید که در آن ذیالقعده به خصوص دهۀ اوّل ذیالحجّه که بسیار آن جَلوات و جَذبات خاصّی دارد در آن عُشر اوّل ذالحجّه، این ماه رجب از همۀ آنها مهمتر است و خود ایشان هم در ماه رجب یک تغییراتی داشتند، ایشان به طور کلّی در زندگیشان، در اعمال شخصی خودشان و توصیۀ به مراقبت بیشتری میکردند به رفقایشان و به دوستان و میفرمودند: ماه رجب ماه الهی است، در ماه خدا غیر خدا را نباید انسان داخل کند، مراقبهاش را در این ماه باید بیشتر کند، کلامش را در این ماه باید منضَبطتر قرار بدهد، هر حرفی را نزند، هر مطلبی را نگوید، حتّی مسائل عادی، حرفهای عادی، اینها در این ماه مضرّند. هر چه در این ماه حالت سکوت و حالت سکون و آرامش بیشتر باشد واردات بیشتر خواهد ملائکه در جایی که تشویش و اضطراب است نمیآیند، ملائکه در جای سکون و آرامش میآیند، ملائکه در جایی که دائماً محلّ جَوَلان فکر و تخیلات و خیالات(است نمی آیند)…؛ این آن را گفت، آن آن را گفت، این به من این حرف را زد، چرا آن نسبت به من این فکر را کرد؟ من این جوابش را بدهم، با این اینجور صحبت کنم اینها به درد ماه رجب نمیخورد. اگر شخصی با این تصوّرات و تخیلات داخل در ماه رجب بشود نصیبی نخواهد داشت. پس شرط اوّلی را که مرحوم آقا ذکر میفرمودند این است که انسان قلب خود را از هر چه که تا به حال با او بوده پاک کند و بدون این فایده ندارد، هیچ فایدهای ندارد. هر چه ذکر بگوید فایده ندارد، هر چه توجّه کند فایده ندارد، چرا؟ چون این توجّه و ذکر توجّه صوریست، توجّه عُمقی نیست، عُمق خراب است، عُمق در او تشویش است، عُمق در او هوا و هوس است، عُمق در او تکثّرات است، عُمق در او توغّل در کثرات است، فایده ندارد، فقط از یک صورت ظهور پیدا میکند و به همان صورت هم ختم میشود. پس بنابراین اوّلین کاری که سالک باید انجام بدهد این است که تصوّر کند در ماه رجب متولّد شده. بچّهای که تازه از مادر متولّد میشود دشمن دارد؟ هنوز کاری نکرده توی این دنیا، دشمن ندارد. آیا بچّهای که از مادر متولّد میشود کسی راجع به او حرف زده؟ کسی غیبتش را کرده؟ کسی فرض کنید که…؟ نه، تازه هنوز متولّد شده و نه دوستی پیدا کرده، نه دشمنی پیدا کرده، نه کسی را زده، نه به کسی بیاحترامی کرده، نه شخصی نسبت به او بیاحترامی کرده، هیچی هیچ گونه ارتباطی نداشته. انسان باید تصوّر کند که در ماه رجب متولّد شده و همچون بچّه که در قلب و در نفس او هیچ چیزی وجود ندارد. بچّه هیچ چیز نمیفهمد فقط گرسنهاش بشود صدایش در بیاید برای شیر خوردن همین، و الاّ هیچ چیز نمیفهمد حتّی مادرش را هم نمیفهمد دیگر. البتّه یک احساس خاصّی دارد امّا…. دیگر نه کینهای در بچّه است، نه بُغضی در بچّه هست، نه حَسدی در بچّه، نه حسابی هیچ چیزی نیست، فلهذا مرحوم آقا تعبیر میکردند بچّه تا چند ماه اصلاً فانی است، یعنی هیچ نوع تعلّق به کثرت در او نیست. اگر میخواهید نگاه به فنا کنید که در فنا چه خبر است. نگاه به بچّۀ شیرخوار کنید. کینه دارد؟ ابدا، نسبت به کی کینه دارد؟ حسد دارد؟ ابدا، بُغض دارد نسبت به کسی؟ ابدا، هر وقت گرسنه اش بشود گریه میکند، فقط همین. آدم فانی مگر غیر از این چیز دیگر است؟ نه در وجود او حقد است، نه حسد است، نه تعلّق به دنیاست، نه تعلّق به مادّه است، نه تعلّق به کثرات است، نه این را بگیرد، نه آن را بگیرد، نه نفعی الآن…. الآن فرض کنید که به یک بچّه بگویند: آقا! در فلان جا زلزله شد، خراب شد؛ اصلاً نمیفهمد میگوید: بابا من گرسنم است شیرم را بدهید بخورم بخوابم. این چیه؟ میگویند: آقا فلان کس نماینده شد، فلان کس چیز شد. میگوید: آقا شیر من را بدهید بخورم، اینها مال خودتان، مبارک خودتان باشد. فقط نیازش در ارتباط با مبدأ محفوظ است و بقیه هیچ. آدم فانی فقط تعلّقش با مبدأ است و دیگر هیچ در نفس او نیست. منتهی فرق بین بچّه و بین فانی این است که بچّه وقتی که برمیگردد تازه برمیگردد توی کثرات یکی یکی هِی میآید سراغش، یکی یکی تعلّقات، فانی وقتی که بقا پیدا میکند دیگر همه را از دست داده. این فرق بین این دو و باید ما برگردیم به همان جا، به همان جایی که آمدیم.