تمثلات و مکاشفات نیز همانند رؤیاها سهگونه هستند؛ همچنان که برخی از خوابها جزء اضغاث احلام و آشفته بودند، برخی از تمثلات انسان نیز مانند خوابهای آشفته است و هیچ قابل اعتنا نیست.
دوم، همانطور که بعضی از رؤیاها صادق هستند و در صورت صادقبودن دوقسم میشوند، مکاشفات نیز به همین منوال خواهند بود. با این توضیح که رؤیاهای صادق یا مطابق با خارج هستند و یا مطابق نیستند و نیاز به تحویل و تعبیر دارند. در این حالت که نیاز به تعبیر دارند، شخص معبر ارتباطی میان آن خواب و عالم خارج برقرار میسازد. یکنمونه از خوابی که دقیقاً مطابق با خارج بود، خواب حضرت ابراهیم 7 است: «قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»،[1] اما آن رؤیای صادقی که نیاز به تعبیر دارد، نظیر رؤیای فرعون مصر بود که حضرت یوسف 7 آن را تعبیر فرمود.
گاهی در مکاشفاتی که در زمان بیداری برای انسان رخ میدهد، اموری رخ میدهد که واقعیت ندارند و مانند همان رؤیاهای کاذب هستند. برای اینکه روشن شود این مکاشفه مطابق با حقیقت است یا جزء خیالات باطل، باید به میزان و معیار توجه نمود. میزانِ این امور در درجۀ نخست، قرآن و دوم روایات مستندِ رسیده از اهلبیت معصومین : است. در درجۀ سوم نیز به حکم صریح عقل، رجوع میکنیم و با این سهمعیار آن مکاشفه را میسنجیم؛ بهعنوان مثال ممکن است در یکمکاشفه به انسان بگویند که انجام تکالیف دینی را از دوش تو برداشتیم و نیازی به انجام آنها از سوی تو نیست، قطعاً این مکاشفه باطل و از جانب شیطان است؛ چون طبقِ احکام شریعت، تا زمانیکه انسان زنده است، مأمور به انجام طاعات و عبادات است. عقل نیز احکام مستقلی دارد که همۀ عقلا آنها را پذیرفتهاند؛ مثلاً همه بر این واقف هستند که تجاوز به حقوق دیگران ناپسند و نارواست، اکنون اگر در مکاشفهای به انسان بگویند به دیگری ظلم کند، قطعاً این مکاشفۀ شیطانی است؛ اما اگر مکاشفهای رخ دهد که با همۀ معیارهای پیشین همخوانی داشت، این مکاشفه نیز بر دوقسم است: یا کاملاً مطابق با واقعیت در خارج است؛ یا اینکه مانند برخی از رؤیاها نیاز به تعبیر دارد. اگر از قسم دوم بود، باید آن را به استادِ آن ارائه دهیم تا ما را از حقیقت این مکاشفه مطلع سازد.
بنابراین در درجۀ نخست این مکاشفه نباید مخالف قرآن، بیانات دینیِ معصومین و حکم صریح عقل باشد. در مرحلۀ دوم نیز گاهی نیاز است که آن را به استاد این طریق گزارش دهیم تا حقیقت را بر ما روشن نماید.
مطلب دیگری که باید به آن توجه داشت، حالت احتضار است که در هنگامۀ مرگ بر انسان عارض میشود. بهطور قطع اگر انسان در تمام طول عُمر خود مکاشفهای برایش رخ ندهد، در حالت احتضار حتماً به مکاشفه میرسد، هم مؤمنان و هم غیرمؤمنان همه به این مرحله خواهند رسید، روایات متعددی شاهد این ادعا هستند که انسان درحال جاندادن صحنهها و حقایقی را مشاهده میکند که اطرافیان وی از آن بیخبر هستند.[2]
روایت امیرالمؤمنین علی 7 در توصیف مکاشفات انسان محتضر
از امیرالمؤمنین 7 روایت شده است: «إِنَّ اِبْنَ آدَمَ إِذَا كَانَ فِي آخِرِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ اَلدُّنْيَا وَ أَوَّلِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ اَلْآخِرَةِ مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ وَ وُلدهُ وَ عَمَلُهُ فَيَلْتَفِتُ إِلَى مَالِهِ فَيَقُولُ وَ اَللَّهِ إِنِّي كُنْتُ عَلَيْكَ حَرِيصاً شَحِيحاً فَمَا لِي عِنْدَكَ فَيَقُولُ خُذْ مِنِّي كَفَنَكَ قَالَ فَيَلْتَفِتُ إِلَى وُلدِهِ فَيَقُولُ وَ اَللَّهِ إِنِّي كُنْتُ لَكُمْ مُحِبّاً وَ إِنِّي كُنْتُ عَلَيْكُمْ مُحَامِياً فَمَا ذَا لِي عِنْدَكُمْ فَيَقُولُونَ نُؤَدِّيكَ إِلَى حُفْرَتِكَ نُوَارِيكَ فِيهَا قَالَ فَيَلْتَفِتُ إِلَى عَمَلِهِ فَيَقُولُ وَ اَللَّهِ إِنِّي كُنْتُ فِيكَ لَزَاهِداً وَ إِنْ كُنْتَ عَلَيَّ لَثَقِيلاً فَمَا ذَا عِنْدَكَ فَيَقُولُ أَنَا قَرِينُكَ فِي قَبْرِكَ وَ يَوْمِ نَشْرِكَ حَتَّى أُعْرَضَ أَنَا وَ أَنْتَ عَلَى رَبِّكَ»،[3] امیرالمؤمنین 7 در این روایت میفرماید: «در زمان احتضار سهچیز بر انسان مجسم یا متمثل میشود: یکی اموال انسان، دیگری اولاد انسان و سوم اعمالی که او در زمان حیات خود انجام داده است. شخص محتضر خطاب به اموال خود میگوید: من شب و روز برای جمعآوری تو تلاش کردم، گاهی حق و ناحق کردم، همۀ حرص و طمع من در این بود که تو را بیشتر اندوخته کنم. اکنون که در حالت احتضار هستم، چه کاری از تو ساخته است؟ چه کمکی به من میکنی؟ مالش به او پاسخ میدهد: تنها کمک من به تو این است که کفن تو را تأمین نمایم. بیش از این از عهدۀ من خارج است».
در رسالههای عملی، کفن را سهتکه دانستهاند: لنگ، پیراهن و سرتاسری. مقدار واجب لُنگ این است که از ناف تا زانوی میت را بپوشاند. مقدار مستحبش نیز این است که چندوَجب اضافه باشد و از سینه تا ساق پا را نیز بپوشاند. اگر برای تهیۀ این مستحب بخواهند از ثلث مال میت استفاده کنند، اشکالی ندارد؛ اما اگر بخواهند از اصل مال میت چیزی بکاهند، نیاز به اجازۀ وارثان است. مقدار واجب پیراهن نیز این است که از شانهها تا وسط ساق را بپوشاند، مقدار مستحبش هم این است که مقداری اضافه باشد و روی پا را نیز بگیرد.
امیرالمؤمنین علی 7در ادامۀ تشریح این مکاشفه میفرماید: «سپس میت رو به اولاد خود میکند و میگوید: من عُمری به شما محبت داشتم و از شما در عرصههای مختلف حمایت کردم، به موفقیتِ شما در مراحل مختلف اندیشیدم و برای آن تلاش کردم. اکنون که در این حال قرار گرفتم، چه کمکی به من میکنید؟ فرزندانش پاسخ میدهند: ما مراقب هستیم به محض اینکه تو از این دنیا رفتی، جنازۀ تو را دفن کنیم و اجازه ندهیم که روی زمین بماند، پس از آن شخص محتضر، متوجه اعمال خود میشود و خطاب به آن میگوید من دربارۀ تو گاهی دچار سهلانگاری میشدم، گاهی نسبت به نیک و بد تو بیاعتنایی میکردم. اکنون که در هنگامۀ مرگ قرار گرفتم، چه کمکی به من میکنی؟ اعمال او پاسخ میدهند: ما همواره با تو هستیم تا زمانیکه نزد پروردگارت محشور شوی».
البته اطرافیان محتضر متوجه این مکالمات نیستند؛ این تمثل و مکاشفه، مختص خود شخص محتضر میباشد.
انسان به لحاظ روحی، موجود شریفی است؛ اما به لحاظ جسد بدترین جسدها را دارد؛ مثلاً اگر گوسفندی بمیرد و مُردارِ آن را گوشهای بیاندازند، ممکن است مختصر بوی نامطبوعی داشته باشد؛ اما اگر انسانی از دنیا برود، بوی تعفن و نامطبوع مردارِ او قابل تحمل نیست.
علامه حسنزاده (حفظه اللّه تعالی) میفرمودند: «قرار باشد در روز قیامت خبیثترین فرد هر قوم و اُمتی را معرفی کنند و در امت اسلام ابوجهل را معرفی کنیم، ما برنده هستیم؛ چون اگر در میان بنیاسرائیل “فرعون” بدترین فرد بوده است، همین شخص زمانی که آب دریا او را دربرگرفت و نزدیک به غرقشدنش بود، گفت به خدای موسی ایمان آوردم: “حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوإِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ”[4]. اما در جنگ بدر، زمانی که عبداللّهبن مسعود بر سینۀ ابوجهل نشست تا سر وی را از بدنش جدا کند، در همان حال بیرمقی، ابوجهل با اشاره به پیامبر اکرم 6 که در میدانِ جنگ بود، به عبداللّهبن مسعود گفت: به این مرد بگو که هنوز به تو ایمان نیاوردهام[5]».
امیرالمؤمنین علی 7 در حدیث دیگری میفرماید هرانسانی چه مؤمن و چه کافر در هنگام جاندادن ایشان را ملاقات خواهد کرد: «عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ قَالَ: لِلْحَارِثِ اَلْأَعْوَرِ؛ أُبَشِّرُكَ يَا حَارِثُ لَتعْرِفَنِي عِنْداَلْمَمَاتِ وَ عِنْدَاَلصِّرَاطِ وَ عِنْدَاَلْحَوْضِ وَ عِنْدَاَلْمُقَاسَمَةِ، قَالَ اَلْحَارِثُ: مَا اَلْمُقَاسَمَةُ؟ قَالَ: مُقَاسَمَةُ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ، إِلَى أَنْ قَالَ: قَالَ جَمِيلُبْنُ صَالِحٍ: وَ أَنْشَدَنِي أَبُوهَاشِمٍ اَلسَّيِّدُ اَلْحِمْيَرِيُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ فِيمَا تَضَمَّنَهُ هَذَا اَلْخَبَرُ؛ ای حارث همدانی! هرکس میمیرد، خواه مؤمن یا منافق، من را میبیند، او من را میشناسد، و من هم او را با نام و صفات و اعمالی که انجام داده است، میشناسم.»[6]
مرحوم حِمیری در تأیید این روایت ابیاتی سروده است:
قَوْلُ عَلِيٍّ لِحَارِثٍ عَجَبٌ | كَمْ ثَمَّ أُعْجُوبَةٌ لَهُ جَمَلاً | |
يَا حَارَ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي | مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلاً | |
يَعْرِفُنِي طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ | بِعَيْنِهِ وَ اِسْمِهِ وَ مَا عَمِلاَ[7] |
روایاتی با عنوان معاینات مُحتَضَر، تأییدکنندۀ این مدّعا هستند که هرچند در طول حیات انسان، مکاشفهای رخ ندهد؛ در زمان جاندادن تمثلاتی برای وی پدیدار خواهد شد که اطرافیان از وقوع آن بیاطلاع هستند، علامه حسنزاده (حفظه اللّه تعالی) بر این اصل تأکید دارند که برای دیدن حقایق پشت پرده و تمثلاتی که برای انسان رخ میدهد، حالت “احتضار” خصوصیت ندارد، آنچه که دخیل است، انصراف از این نشأه است. اگر شخص محتضر، چنین صحنههایی میبیند؛ به این دلیل است که در حال جاندادن و انصراف از این نشأه است. تعلق و وابستگیِ نفس به این نشأه و بدن مادی، در حال کمرنگ شدن است، از این رو چشم برزخیِ وی گشوده شده است.
البته ارزشمند آن است که تعلق و وابستگیِ انسان به این دنیا، پیش از رسیدن به حالت احتضار، کمرنگ شود. در این صورت حوادث، صحنهها و گفت و شنودهایی را میبیند و میشنود که دیگران از ادراک آن عاجز هستند، با این وصف راه رسیدن به این مکاشفه، انصراف و عدم دلباختگی به این سرای فانی است. اگر اولیای خداوند در خواب و بیداری مکاشفاتی داشتند، به جهت انصراف ایشان از این نشأه بوده است.
حکمتهای نهفته در ورای احکامِ شرعی
با این اوصاف اگر انسان از حکمت دستورات دین آگاهی نمییابد، نمیتواند آنها را انکار کند و در انجام تکالیف، تعلل بورزد. زمانیکه این روایات از سوی اهل بیت بیان میشد، شرایط زمان به ایشان اجازه نمیداد حکمت این بایدها و نبایدها را نیز برای مردم بازگو کنند. از این رو فقط به بیان اجمالیِ آنها میپرداختند؛ مثلاً شاید پرسیده شود چرا استفاده از طلا برای آقایان جایز نیست در حالیکه برای بانوان بلامانع است؟ اکنون با پیشرفت علم روشن شده فلز طلا مانع از خونسازی در بدن آقایان است؛ اما در خانمها برعکس عمل میکند.
امام معصوم : در روایت دیگری فرموده است: مستحب است که انسان با پای راست وارد مسجد شود و با پای چپ نیز به دستشویی برود[8]. فهم انسان در نگاه نخست، قاصر از آن است که حکمت این مسائل را ادراک کند. اکنون بعد از گذشت بیش از هزارسال، علم پزشکی ثابت کرده است اگر انسان دچار سکتۀ مغزی شود، به آن سمتی پرتاب میشود که پای راستش قرار دارد. اگر پای راست عقب باشد، عقب میافتد، اگر هم پای راست جلو باشد، به سمت جلو میافتد. به همین دلیل مستحب است با پای راست وارد مسجد شد تا اگر در آن لحظه دچار سکته شد، در یکمکان مقدس جان بدهد. دربارۀ ورود به دستشویی هم با پای چپ وارد شود تا پای راست در عقب باشد و اگر سکتهای واقع شد، درون دستشویی نیافتد و به خارج پرت شود.
از دستورات دیگر اسلام در نحوۀ دفن میت است، با این کیفیت که پس از گذاشتنِ جنازه درون قبر، کسی وارد شود و دست راست خود را روی شانۀ راست میت بگذارد و دست چپ را روی شانۀ چپ میت، سپس او را تلقین دهد: «اسْمَعْ افْهَمْ یا فُلانَ بْنَ فُلان اذا اتٰاکَ الْمَلَکٰانِ الْمُقَرَّبٰانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِندِ اللّٰهِ تَبٰارَکَ وَ تَعٰالَى وَ سَأَلاکَ عَنْ رَبِّکَ وَ عَنْ نَبِیِّکَ وَ عَنْ دِیِنکَ وَ عَنْ کِتابِکَ وَ عَنْ قِبْلَتِکَ وَ عَنْ ائِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ فِی جَوابِهِما اللّٰهُ جلّ جلاله، رَبّی وَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ نَبِیِّی وَ الإِسْلامُ دِینِی وَ الْقُرْآنُ کِتٰابِی وَ الْکَعْبَةُ قِبْلَتِى وَ امیْرُ الْمُؤمِنینَ عَلِىُّ بْنُ أبی طٰالِبٍ امٰامى و …»[9].
مطلب عمده در اصل چهارم این است که سؤال نکیر و منکر، بحث فشار قبر و طلب برگشت به دنیا از سوی میت و سایر حوادثی که بر او درون قبر میگذرد، مربوط به نفس انسان با بدن مثالی است و اصلاً ربطی به این بدن مادّی ندارد. این بدن مادی، تحت فشار قبر نیست. چنین نیست که وقتی انسان هوس بازگشت به این دنیا کرد، برخیزد و ناگهان سر او به سنگ لحد برخورد کند. در برخی از آیات نیز اشاره شده است که انسان پس از مرگ آرزوی بازگشت خواهد کرد و این تقاضای وی با جواب منفی روبهرو میشود: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ، لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ؛[10] تا آنگاه كه مرگ يكى از ايشان فرا رسد، مىگويد: پروردگارا مرا بازگردانيد، شايد من در آنچه وانهادهام كار نيكى انجام دهم».
پاسخی که میشنود همراه با تحقیر است: «كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛[11] نه چنين است اين سخنى است كه او گويندۀ آن است و پشاپيشِ آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد».
علامه حسنزاده (حفظه اللّه تعالی) در ادامۀ اصل چهارم میفرماید: «بدن اخروی، تجسم صورِ غیبی است و ملکات نفسانی، مواد آن بدن هستند. چنانکه بدن دنیوی، تجسم صور طبیعی است و عناصر مادی، مواد این بدن هستند. وِزان قبر، در این عالم و در آن عالم، همانند وِزان انسان در نشئتین است و هر کس قبر خود است و اطلاق آن بر وعاء پیکر مُرده بر سبیل توسع در تعبیر به أدنی مناسبت است».
روشن شد که انسان در این عالم، نوع واحد است و تحتِ او افراد قرار دارند. انسان در آن عالم و در نشأۀ ماورای طبیعت، جنس واحد است و تحتِ او انواعی قرار دارند، حضرت علامه این مطلب را با استناد به روایاتی نظیر آنکه فرموده بود برخی از افراد امت اسلام به صورت حیوانات محشور میشوند، بیان کرده است. انسانها در این نشئه همگون و نوع واحد هستند؛ اما افراد، متعدد خواهند بود. همه در ظاهر یکسان هستیم، یکسر، دوگوش و دوپا داریم؛ اما در آن عالم، یکنفر انسان است و دیگری خوک یا میمون و … . قبور قبرستان نیز به همین روال هستند. در این عالمِ مادی، قبور به یکشکل و یکسان ساخته شدند. دوقبری که در کنار هم هستند، هیچتفاوت ظاهری ندارند؛ اما صاحب یکی از آنها نه تنها به نمازهای واجب؛ بلکه به ادای نماز شب نیز التزام داشته؛ اما آن دیگری حتی جهت قبله را هم نمیدانسته است. به ظاهر یکسان؛ اما در باطن یکی از این قبور، «روضَةٌ مِن ریاضِ الجَنّة»، (باغی از باغهای بهشت) و آن دیگری «حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النیران»، (چاهی از آتش) خواهد بود.[12]
حضرت علامه در شرح کتاب “نصوص الحکم و فصوص الحکم” نیز میفرماید: «اگر دو نفر مؤمن و منافق را در یکقبر واحد بخوابانند، برای آن مؤمن همان یک قبر، “روضَةٌ مِن ریاضِ الجَنّة” است و برای منافق همان قبر “حُفرَةٌ مِن حُفَر النیران” خواهد شد».
در اصل سوم تأکید شد که انسان میتواند در این نشأه اهل کشف و شهود شود، یا شرایطی محقق شود که چشم برزخیِ انسان گشوده گردد. این گشودهشدن نیز اختصاص به چشم ندارد؛ بلکه انسان میتواند گوش و شامۀ برزخی نیز بیابد، این مطلب به سایر ادراکات تعمیم مییابد، چنانکه یکی از شاگردان علامه حسنزاده (حفظه اللّه تعالی) به ایشان گفته بود من شبها از ذکر و تسبیح برگهای درختان حیاط خانهام، خواب ندارم. علامه در پاسخ به آن شاگرد، او را تشویق فرموده و تأکید کرده بودند این پایان خط نیست، ادامه دارد. حقایقی که در انتظار انسان است، منحصر به این امر نیست.
بنابراین انسان با شرایطی قادر است که به عالم مثال و تجرد نیز نظر و توجه داشته باشد. برخی از این شرایط مختص به نفس، بعضی مختص به بدن و بعضی از شرایط هم مربوط به نفس و هم مربوط به بدن است که قبلاً توضیح داده شد.
انواع مکاشفات
تمثلات و مکاشفات دونوع هستند:
نوع نخست در قالب یکصورت و باواسطه نصیب انسان میشوند؛ نوع دوم بدون واسطۀ صورت رخ میدهند، نوع اول را انسان به راحتی میپذیرد؛ اما تحمل نوع دوم با مشقت است.
طبق برخی از روایات جبرئیل برای پیامبر اکرم 6 به دو صورت ظاهر و متمثل میشد: گاهی به صورت جوان زیبایی به نام دِحیۀ کلبی ظاهر میشد که یکجوان خوشسیمای متدین بود، گاهی نیز بدون صورت و بدون این واسطه بر ایشان مجسم میشد و ابلاغ وحی مینمود، در صورت دوم حالت “إغماء” به پیامبر دست میداد[13]. چیزی شبیه بیهوشی و بدن حضرت بسیار عرق میکرد؛ اما در آن حالت اول، اوضاع معمولی بوده است و پیامبر هم راحت و آرام بودند. دلیل این مشقت در نوع دومِ مکاشفات، آن است که پیامبر اکرم 9 در زمان حیات، در عالم شهادت قرار داشتند و انسان در این عالم شهادت با صورتها مأنوس است و اگر از عالم غیب چیزی در قالب صورت بر او پدیدار شود، راحتتر پذیرای آن خواهد بود و دچار اضطراب نمیشود؛ اما اگر بیواسطه، کشف و شهودی رخ دهد، چنین مکاشفهای مشکل است و اضطرابآور خواهد بود.
در بیان دیگری آمده است که این عالم و این صورتها، منشأ تفرق و کثرت هستند. ما در این عالم با کثرات، مأنوس هستیم؛ اما عالم معنا، منشأ تَوَّحُد است، تا زمانیکه در این دنیا هستیم، با تَوَّحُد مأنوس نیستیم و بیگانهایم. از همین جهت است که دریافت حقایق خارج از این نشأه در قالب صورت برای انسان راحتتر است؛ اما بدون صورت برای انسان سنگین خواهد بود.
علامه حسنزاده (حفظه اللّه تعالی) در این اصل فرموده است: «انسان در هیچنشأه بدونِ بدن نیست و بدن هر نشأه به وفقِ اقتضای آن است و تفاوت ابدان به کمال و نقص است. به عبارت دیگر “روح” بدون بدن نتواند بود و بدن او متناسب با عوالم اوست، چه اینکه مظهر “حقیقة الحقایق” است که بیبدن نیست و بیمظاهر متصور نیست».
نفس انسان در هر نشأهای با بدن، همراه است. هیچگاه نفس انسان، بدون بدن نخواهد بود؛ منتها بدن هر نشأهای متناسب با آن نشأه است. این عالم، عالم مادی است و بدن ما نیز مادی است. برزخ و قبر واقعی، جزء عالم مثال و مافوق این عالم هستند، بنابراین بدن ما نیز در آنجا بدن مثالی است. در عالم عقول و مجردات محض که عالم ماده و مقدار نیستند، بدنی هم که در آنجا مطرح است، متناسب با آن عالم خواهد بود. احکام بدن در هر نشأهای نیز متناسب با آن نشأه است؛ مثلاً چون بدن ما در این نشأه مادی است، احکام خاص خود را نیز میطلبد؛ مثلاً نیاز به خواب و استراحت دارد.
بدن قیامتی نیز متناسب با عالم آخرت است، احکامی هم که بر آن مترتب میشود، متناسب با آن عالم است.
صاحب تفسیر منهج الصادقین ذیل تفسیر آیۀ «لا تأخذه سِنَةٌ ولا نَومٌ»،[14] روایتی نقل کرده است که از پیامبر اکرم سؤال شد ما در بهشت نیاز به خواب داریم؟ پیامبر به آن شخص پاسخ داد: «خیر، خواب، برادر مرگ است»، همانگونه که خداوند در زمان مرگ، روح انسان را به طور کامل دریافت میکند[15]، در زمان خواب نیز همین اتفاق میافتد: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا»،[16] البته در خواب، نفس انسان بهطور کلی قطعِ تعلق نکرده؛ اما تعلقش به بدن کمرنگ شده است و نفس، فراغت بال دارد که رؤیاپردازی میکند، به شهرهای دیگر سفر میکند، با افراد مختلف برخورد دارد و … .
در زمان بیداری نفس انسان، پرمشغله است و باید کارکرد اعضای مختلف را مدیریت کند؛ اما در زمان خواب، اعضای بدن مانند گوش، زبان و … همه در خواب هستند. از همینرو نفس فراغت دارد و به امور دیگر میپردازد.
در قیامت نه مرگی رخ میدهد و نه خوابی در کار است، در برخی روایات نیز اشاره شده است که افراد بهشتی، نه خسته و ملول میشوند و نه نیازی به خواب و استراحت دارند، حتی نیازی به دفع فضولات هم ندارند.
مسیر دستیابی به ادراکات برزخی
البته یافتنِ این ادراکات و دستیابی به این چشم و گوش برزخی شرایطی دارد. بخشی از شرایط مربوط به نفس انسان است؛ بخشی از شرایط مربوط به بدن انسان و بخش سوم نیز هم مربوط به نفس انسانی است و هم مربوط به بدن او. شرایطی که مربوط به نفس انسان است، چندمورد هستند:
شرط نخست؛ مراقبه است. منظور از مراقبه، “التوجه التام الی الحق و الاعتیاد بالصدق” است. ذکر این نکته ضروری است که آموختنِ علوم مختلف، نیازمندِ یافتن تبحّر در مقدمات و مبانیِ آنهاست؛ مثلاً آموختن ریاضی با یادگیریِ عملیات جمع، کسر، تقسیم و ضرب آغاز میشود. در علم تفسیر نیز این نیاز احساس میشود و هر مفسری که بخواهد شروع به تفسیر قرآن نماید، نیاز به مقدمات و لوازمی دارد. فیض کاشانی در ابتدای تفسیر خود این مقدمات و اصول را عنوان کرده است، اگر کسی این دوازدهمقدمۀ ابتدای تفسیر ایشان را خوب دریافت کند، قادر خواهد بود تمام مبانی تفسیرِ قرآن را ادراک کند.
آقای قیصری نیز در شرح “فصوصالحکم” دوازدهمقدمه بیان کرده است. علامه حسنزاده (حفظه اللّه تعالی) میفرمودند: «اگر کسی این دوازده مقدمۀ قیصری را که در ابتدای شرح “فصوصالحکم” آمده است، خوب هضم کند، تمام مبانیِ عرفان نظری را در اختیار خواهد داشت».
از کسانی که با رعایت “مراقبه” به درجات عالیِ عرفانی نائل شدند، علامه مهدیِ الهیِ قمشهای ; بودند، فرزند ایشان آقای دکتر حسین الهی از روز نخستی که متولد شد، بیمار بود. برای معالجۀ او به پزشکان مختلف نیز مراجعه کردند؛ اما در نهایت ناامید شدند و کودک را رو به قبله خواباندند تا جان دهد. در همین اثنا پدر ایشان لبهای خشکیدۀ فرزندش را میبیند و به یاد تشنگیِ امام حسین 7میافتد. ایشان که شاعر توانمندی بودند، در همان حال نیت میکند اگر فرزندش شفا بگیرد، تمام وقایع کربلا را به زبان شعر بازگو کند. چنین میشود که خداوند فرزندش حسین را به ایشان بازمیگرداند. هماکنون نیز دکتر حسینِ الهی قمشهای از چهرههای مطرح در داخل و خارج کشور هستند که افراد بسیاری را مجذوب کردند، حافظۀ ایشان چنان قدرتمند است که دیوان مولوی، حافظ، سنایی و شعرای دیگر را از حفظ دارد، در تسلط بر برخی از زبانهای خارجی وضربالمثلهای آنها نیز متبحّر است.
علامه مهدی الهی قمشهای ; هم روحانی بودند و هم در دانشگاه تهران تدریس میکردند. در زمان حکومت رضاشاه، اطرافیان شاه به ایشان فشار میآورند که در مدح رضاشاه ابیاتی بسراید؛ اما ایشان نمیپذیرد تا اینکه با آن همه فشار فقط یکبیت میسراید:
جهان، کشور من؛ خدا، شاه من، نداند جز این قلبِ آگاه من.
علامه حسنزاده (حفظه اللّه تعالی) که از شاگردان ایشان بودند، میفرمودند: «استاد من فقرِ محض بود. گاهی در هوای سرد زمستانِ تهران که برای شاگردی خدمت ایشان میرسیدم، حتی چراغی برای گرمکردن اتاق نداشتند، درحالیکه اگر چندبیت در مدح شاه میسرود، اوضاع زندگیِ ایشان بسیار تغییر میکرد؛ اما ایشان آزادمرد بود و چنین نکرد».
بیان این مثال از آن جهت بود “مراقبه” انسان را به جایی که باید برسد، میرساند.
علامه حسنزاده (حفظه اللّه تعالی) که در واپسین لحظات عمر مرحوم علامه طباطبایی; بر بالین ایشان حاضر بودند، نصیحتی از استاد خود تقاضا میکنند، ایشان در همان حالت ناتوانی میفرماید: «مراقبه، مراقبه، مراقبه».
این آخرین توصیه از مردان خداست. همۀ ما قادر هستیم که چشم و گوش و ذائقۀ برزخی داشته باشیم؛ چون این عالم طبیعت به عالم مثال متصل است و از هم گسیخته نیستند. میتوانیم از این شرح به متن پِی ببریم، از رقیقت به حقیقت برسیم و شرط این رسیدن “مراقبه” است.
شرط دوم؛ تخلیۀ اوصاف مذموم است، باید درون خود را از هر صفت ناپسندی خالی و تهی کنیم.
شرط سوم؛ تحلیه به معنای زینتکردن و آراستهنمودن به اوصاف محموده است؛ یعنی هر صفت پسندیدهای مانند راستگویی، امانتداری، مهرورزی، احترام به والدین و استادان و … را در خود به صورت ملکه درآوریم.
این سهشرط مربوط به نفس بود، شرایطی هم مربوط به بدن ماست. برای آنکه بتوانیم به عالم مثال راه پیدا کنیم و اهل کشف و شهود شویم، نیاز است که از بدنی سالم برخوردار باشیم، بیماری موجب اشتغال نفس انسان میشود. این نفس باید آزاد باشد تا بتواند به عوالم دیگر سفر و نظر کند. یکی از این امراض، پرخوری است، زمانیکه انسان بیش از نیاز تناول کند، دیگر حال و حوصلۀ اندیشیدن به عالم ماورا و مافوق این جهان را ندارد. وقتی معدۀ انسان لبریز باشد، پس از خوردن، مشغول هضم خواهد شد و فراغتی حاصل نمیشود که تمرکز حواس رخ دهد. دربارۀ سایر بیماریها نیز وضع به همین روال است. اگر انسان دچار شود، نفس او مشغولِ مداوا خواهد شد و از پرداختن به سایرِ امور بازمیماند. بنابراین “اعتدال مزاج” در این ادراکات دارای اهمیت است. از همین جهت است که انسان کامل از بیشترین اعتدالِ مزاج نیز برخوردار است، در رأس انسانهای کامل نیز وجود بابرکت نبیِ مکرم اسلام 6 است که معتدلترین مزاج را دارا بودند.
تبیین جایگاه ملائکۀ عالین
علامه میفرماید آن تمثّلاتی که بدون قالب صورت، نصیب انسان میشوند، حالتی شبیه حالت ملائکۀ مهیمین دارند. مراد از این ملائکه آن دسته هستند که همواره در حال هیمان میباشند، ایشان از عظمت وجود خداوند سبحان، از خود بیخود شدند و غرق در عظمت ربوبی هستند. ایشان از خودشان نیز غافل هستند. عارفان و اهل معنا در اصطلاحات خود از این دسته به “مُهیِّمین” تعبیر کردند که به معنای “سرگردان” است. وجود این ملائکه نیز از برخی تعابیر قرآن دریافت شده، آنجا که خداوند به ابلیس خطاب کرده است: «قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ؛ فرمود: اى ابليس چه چيز تو را مانع شد كه براى چيزى كه به دستان قدرت خويش خلق كردم، سجده آورى آيا تكبر نمودى يا از [جمله] برترىجويانى».[17]
مراد از این واژۀ “عالین” همان ملائکۀ “مهیمین” است. مفسران در تفسیر این آیه گفتهاند: دستور سجده بر حضرت آدم7 متوجه عدهای از ملائکه نشد و ایشان همان “عالین” بودند؛ زیرا این دسته چنان غرق در عظمت ربوبی و توجّه به خداوند سبحان هستند که حتی از خودشان نیز بیخبر هستند و تکلیفی نیز متوجه ایشان نمیشود.
اگر وحی، بدون واسطه بر پیامبر نازل میشد، حالتی شبیه همان ملائکه بر رسول گرامیِ اسلام 6عارض میشده است و برای چنین دریافتی، از حالت عادی خارج میشدند.
حضرت علامه در بیانِ فایده و اهمیت این “هیمان” به سخن علامه قیصری تمسک فرموده است: «و الهیمان أنما من إفراط العشق و هو من إفراط المحبة و هی اصل الایجاد و سببه».
در سبب خلقت آدمیان نیز آیات و احادیثی وارد شده است: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»،[18] این واژۀ «لِیَعبُدون»، متفرّع بر «لِیَعرفون» است؛ یعنی کسی که خداوند سبحان را عبادت میکند، از آن سبب است که او را شناخته است.
خداوند سبحان در حدیث قدسی میفرماید: «کُنْتُ کَنزاً مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاِعرَف؛ گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند».[19]
عمادالدین طبری نیز به این حدیث در کتاب کامل بهایی اشاره کرده است: «بدان که ناقلان اخبار روایت کردهاند که داوود پیامبر6 در بعضی مناجات میگفت: “الهی لم خلقت العالم و ما فیها؛ خداوندا چرا دنیا و آنچه را که در آن است، خلق فرمودی؟” خداوند در پاسخ به ایشان فرمود: “کُنتُ کنزً مخفِیّاً فأحبَبتُ أن أُعرَف فخَلقتُ الخَلقَ لِکَی أعرَف”».[20]
ز رب العزه اندر خواست داود | که حکمت چیست کامد خلق موجود |
[1] . گفت: اى پسرك من، من در خواب [چنين] مىبينم كه تو را سر مىبُرم. الصافات (37): 102
[2] . جهت اطلاع بیشتر از این روایات رجوع کنید به: علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 224؛ شیخ کلینی، کتاب کافی، کتاب الجنائز؛ شیخ بهایی، کتاب اربعین، حدیث 39.
[3] . شیخ کلینی، کتاب کافی، کتاب الجنائز، ج 3، حدیث شمارۀ 886؛ تفسیر قمی، علیبن ابراهیم قمی، ج 1، ص 369
[4] . تا وقتىكه در شرف غرقشدن قرار گرفت، گفت: ايمان آوردم كه هيچمعبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويدهاند، نيست و من از تسليمشدگانم. یونس (10): 90
[5] . دستغیب، سید عبدالحسین، معارفی از قرآن، ص136
[6] . الفصول المهمة فی أصول الأئمة (تکملة الوسائل)، ج 1، ص 313
[7] . دیوان امام علی علیه السلام،ج1، ص352
[8] .کلینی ،ابوجعفر،محمدبن یعقوب،الکافی،ج3،ص308
[9] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۳، ص۱۹۲.
[10] . المؤمنون (23): 99
[11] . همان، 100
[12] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۶، ص ۲۱۴
[13] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۴۳
[14] . البقرة (2): 255.
[15] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 8 ، ص220، ح215
[16] . خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مىستاند و [نيز] روحى را كه در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مىكند]. الزمر (39): 42
[17] . ص (38): 75
[18] . جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند. الذاریات (51): 56
[19] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 84، ص 198.
[20] . عمادالدین ابی جعفر طبری آملی، ص 5.